چشم به راه !!! چه کسی چشم به راه است ؟؟؟

سلام خدا ٬
 
سلام خوبین دوستان خوبم
 
میدونم خیلی وقته نیستم و شاید بعضی ها بگن هنوز زنده ای ؟؟؟
 
آره هنوز زندم !!! خوشحالم باز اینجام !!!!

 

خدا به بنده گفت : بنده من یازده رکعت نماز شب بخوان . 

بنده به خدا می گه :خدایا آخه من ...خسته ام نمی تونم . 

خدا :عیبی ندارد. دو رکعت نماز «شفع» و یک رکعت نماز «وتر» بخوان . 

بنده : خدایا حال ندارم. برایم مشکله نیمه شب بیدارشم . 

خدا :بنده من قبل از خواب این سه رکعت رو بخوان . 

بنده : خدایا سه رکعت زیاده. 

خدا: بنده من فقط یک رکعت نماز «وتر» بخوان. 

بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام راه دیگه ای نداره ؟ 

خدا: بنده من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان فقط بگو: یا الله 

بنده: خدایا من توی رختخوابم.اگر بلند شم خواب از سرم می پره. 

خدا: بنده من همان جا که دراز کشیده ای دست به آسمون بگو یا الله 

بنده: خدایا هوا سرده من نمی تونم دستام رو از زیر پتو بیرون بیارم سردم میشه. 

خدا: پس توی دلت بگو یا الله .ما نماز شب برات حساب می کنیم . 

*بنده اعتنا نمی کنه ومی خوابه . 

خدا به ملائکه می گه: ملائکه من ببینید من چقدر ساده گرفتم اما او خوابید...چیزی به اذان صبح نمانده .

 بنده من رو بیدار کنید .دلم برایش تنگ شده امشب با من حرف نزده . 

ملائکه به خدا می گن: خداوندا او رو بیدار کردیم .اما او باز خوابید . 

خدا به ملائکه می گه: ملائکه من در گوشش بگید خداوند منتظر توست .شاید بیدار شود. 

ملائکه: پروردگارا بازهم بیدار نمی شه. 

* اذان صبح را می گویند .

این بار خدا خودش به بنده می گه: بنده ی من هنگام اذان هم بیدار نشدی. نزدیک طلوع خورشیداست . بیدار شو وبا من حرف بزن .نگذار نماز صبحت قضا شود . 

*خورشید از مشرق طلوع کرد .

ملائکه به خدا می گن :خداوندا نمی‌خواهی با او قهر کنی ؟ 

خداوند به ملائکه می فرماید: او که جز من کسی را ندارد .شاید توبه کند!!

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام خدا ٬

سلام دوستان صمیمی و مهربان من ٬

عید شیرین و زیبای فطر بر تمام شما دوستان مبارک باشه و به

تمام روزه داران و روزه ندارانی که دوست داشتن روزه بگیرن

اما نتونستن تبریک ۲ چندان میگم و انشالله که مورد قبول حق تعالی قرار بگیرد .انشالله.

امروز شعری رو انتخاب کردم از لینکی برداشتم که متاسفانه آدرسش رو گم کردم

بسیار زیبا هستش و باید با دقت بخوانید.

درسته که روز عید هست اما ای کاش در این روز جمعه که

روز خاص آقا هستش و همه ی منتظران در این روز بیشتر

منتظر قدوم مبارکشون هستن  کنار آقامون این عید رو برگزار میکردیم .

بیشتر بندهای این شعر از زیارت ناحیه مقدسه که در آن امام زمان(ع)

در خطاب به امام حسین(ع) درد دل میکنند و

از روایات دیگر که امام زمان(ع) فرموده اند گرفته شده است!

دوستان لطفا با حضور قلب بخوانید ... در آن لحظه که اشکهای گرمتان میچکد

 ما را هم از دعای خیرتان بی بهره نسازید!

حسین جان مهدی ام مهدی خسته دلم از بی وفایی ها شکسته

حسین جان

مهدی ام ٬ مهدی خسته ٬ 

دلم از بی وفایی ها شکسته

حسین جان

مانده ام تنهای تنها

شده کرب و بلایم کوه و صحرا

حسین جان

کاش من جای تو بودم

چو یارانت ٬ بودم گِرد وجودت

شما گفتی ولی آنها نرفتند ٬ 

مرا یاران همه ، یک یک ٬ برفتند

حسین جان مهدی ام ٬ مهدی خسته ٬ دلم از بی وفایی ها شکسته

حسین جان

سال ها در انتظارم ٬

هنوز حسرت به یاران تو دارم ٬

حسین جان

انتقام نگرفته ام من ٬

به جای امّتم شرمنده ام من٬


حسین جان

قطعه قطعه جسم اکبر(ع) ٬

سر افتاده ی علی اصغر(ع) ٬

دو کتف خونی و مَشک ابالفضل(ع) ٬

کنارعلقمه ٬ اشک ابالفضل(ع) ٬

صدای ناله ی جانسوز زهرا(س) ٬

فرار کودکان در دشت وصحرا ٬

همه منزل به منزل در اسارت ٬

چنان که شد ٬ به آل تو جسارت ... ٬

حسین جان مهدی ام ٬ مهدی خسته ٬ دلم از بی وفایی ها شکسته ٬ 

هر آنچه عمه ام زینب(س) کشیده ٬

بُود هر صبح و شام در پیش دیده ٬

ز قلبم میزند بیرون شراره ٬

چه کاری سخت تر از انتظاره ٬

حسین جان

از شما شرمنده هستم ٬

گناه امّتم بسته دو دستم ٬

چه قدر دیگر بگویم ٬ من به امّت ٬

دعا باشد ٬ کلیدِ قفلٍِ غیبت ... ٬

حسین جان مهدی ام ٬ مهدی خسته ٬ دلم از بی وفایی ها شکسته

حسین جان امّتم بر تو بگریند ٬

نمیدانند که خود با من چه کردند ٬ 

هزارو یکصدو هفتادو پنج سال ٬

چه کم آنکس که پرسیده زمن حال ٬

هزارو یکصدو هفتادو پنج سال ٬

چه میداند کسی ٬ دارم چه احوال ٬

هزارو یکصدو هفتادو پنج سال ٬

به دست و پای من زنجیر اعمال ٬

هزارو یکصدو هفتادو پنج سال ٬

برای عمّه ام زینب میزنم بال ٬

هزارو یکصدو هفتادو پنج سال ٬

به دل مانده هزار امید و آمال ٬

حسین جان مهدی ام ٬ مهدی خسته ٬ دلم از بی وفایی ها شکسته

توی کرب و بلای این زمونه ٬

آدم قدر ابالفضل(ع) و نمی دونه ٬

توی کرب و بلای این زمونه ٬

کسی وقت عمل ٬ باقی نمی مونه ٬

توی کرب و بلای این زمونه ٬

چه قدر تیر گنه سویم روونه ٬

توی کرب و بلای این زمونه ٬

ندارم زینبی ٬ حرفم رسونه ٬

حسین جان مهدی ام ٬ مهدی خسته ٬ دلم از بی وفایی ها شکسته

شما با آن مصیبتها که دیدی ٬

به امید ظهورم پر کشیدی ٬

خدا داند چه قدر در انتظاری ٬

ز خون باریِه چشمم بی قراری ٬

حسین جان

کاش بودند عاشقانی ٬

زبانی نه حقیقی ٬ یاورانی ...

گناهان را به اشک خود بشویند ٬

ظهورم را بخواهند از خداوند ٬

خدا اذن فرج میده به دعوت ٬

برای انبیاء اینگونست سنت ٬

اگر شیعه وفا میکرد به بیعت ٬

نبود تاخیر به روی عصرغیبت ٬

حسین جان مهدی ام ٬ مهدی خسته ٬ دلم از بی وفایی ها شکسته ... ٬
 

یا رب الحسین

یکم تامل کنیم ..... حرفی اضافه تر ندارم ...

یا اماما همه ما معذرت میخواهیم ٬ شرمنده ایم .... نمیدونم چی بگم ...٬

دستی به سرمان بازهم بکش ٬ شرمنده ایم... شرمنده... شرمنده...٬

خدایا باز هم ممنونم که به طریقی دیگر به یادم اومدی 

ای خدای بزرگ مهربان رحم کن و آقا رو برسون هرچند ....٬

هرچند که بیاید که مانند حسین بهش حمله کنیم ....٬

دیگر نمیدانم آرزو کنم که بیایی یا نه فقط میگویم شرمنده ایم ٬

خداوندا دووووووووستتتتتتتت داررررررررم

دوست دار رو سیاه تو من 

( اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمیییییییییییین )
 

حرف خودم (22)

سلام خدا ٬

سلام دوستان مهربانم ٬

 

فرا رسیدن شهادت آقای عدالت ٬ وجود زیبای هستی ٬

قدرت دین ٬ بازوان اسلام ٬ حضرت علی (ع) رو به تمام

دوست داران آن بزرگوار والا مقام تسلیت میگم و

از شما دوستان در شبهای قدر التماس دعا دارم شدیدا ٬

امروز حال و هوای عجیبی داشتم ٬

دیشب اولین شب از شبهای قدر بود و منم مثل همه ی شما

با خدا مشغول صحبت بودم که یک دفعه چند چیز اومد توی ذهنم ٬

یاد یک اتفاقی افتادم که کسی باید برایم انجام میداد و قولی داده بود

و این قولی که داده بود جزو حق من بود اما آن طرف زده بود زیر موضوع

و انکارش کرد منم با تمام عصبانیت سپردمش دست خدا ٬

اما چون مسئله ی مهمی برام بود دیشب

باز هم به خاطرم اومد که ای کاش درست میشد

و به قولش عمل میکرد بعد به خدا گفتم : اگه حق منه خودت برسونش

اگه واقعا حقم نیست حلالش باشه و کلا بیخیالش ...

   

شب قدر گذشت و امروز ظهر خود طرف اس ام اس  داد و با کلی معذرت خواهی

بهم گفت که آقا من معذرت میخوام و منو ببخش و ....

من کاملا گیج بودم اصلا نمی فهمیدم چه خبر شده !!!!

اما وقتی که به خودم اومدم دیدم عجب خدایی داریم ما ...

واقعا عجب خدایی داریم ... تا قبل این خودم زنگ میزدم و پیگیری میکردم

که چی شد و بعد ۶ ماه تمام جواب نگرفتم

 اما وقتی به خدا گفتم حتی به ۲۴ ساعت هم نکشید

 که خودش با دستای خودش انجام داد ....

هنوز هم گیجم و باورم نمیشه ....

ای خدای بزرگ و مهربانم بر من ببخش کوتاه فکریهایم رو و

این توکل نکردن به خودت رو بر من ببخش

خودت میدونی که منه گناه کار چقدر اشتباه میکنم

و باز هم تو با رحمت بی پایانت من رو شرمنده میکنی

واقعا یکتا و یگانه و بی همتایی ....

اما دیشب به چیزهای دیگه ای هم فکر کردم ...

امشب علی (ع) به خدایش چه میگوید ؟؟؟!!!

امشب آن چاه محرم راز امیر مومنان چه میکشد ؟؟؟

آن ماه که هر شب منتظر روی زیبای علی (ع) بود تا از درون آب چاه

به چهره ی پر نورش غبطه بخورد چه میکشد ؟؟؟

حسن (ع) و حسین (ع) و زینب (ع) و ابالفضل (ع) و .... چه میکشند ؟؟؟

پیش خود میگویند بعد مادر با گرمای وجود پدر خوابمان می برد اما از فردا چه کنیم ؟؟؟

فردا یتیمان کوفه باز هم یتیم میشوند آنها میخواهند چه کار کنند ؟؟؟

فرشتگان همه جمع شدند تا به ایمان علی (ع) غبطه بخورند !!!

سحر شده است ...

علی (ع) بیدار شو که وقت آن است که دنیا رو با نبودنت زیر و رو کنی

فرشتگان آسمان رو به زانو در آری ...

علی (ع) در حال نماز است آن هم چه نمازی ....

وااااااااااااااااااااییییییییی خدااااااااااااااا ....

آسمان رنگ باخت ٬ خورشید توان بالا آمدن ندارد ...

ماه نورش را از دست داد ....

پرندگان دیگر شوق خواندن ندارند ....

 چه اتفاقی افتاده است ....

به خدای کعبه رستگار شدم .....

آری همه ی ما یتیم شدیم ....

آری یتیم شدیم ... یتیم شدیم ... یتیم ....

کی میتواند به زینب خبر دهد آخه همه دخترها بابایی هستند ...

کی میتواند به حسن و حسین بگوید باز هم تنها شدید ...

یتیمان را چی جواب بدهیم ... دیگر کیست که نوازششان کند ...

کیست که اشکهایشان را پاک کند ....

کیست که آنها را به پشتش سوار کند و مانند کودکان با آنها بازی کند ...

آری ... همه یتیم شدیم بی بابا شدیم ... بابا آخه کجا میخوای بری ...

اذیتت کردیم میدونم ... قدرتو ندونستیم میدونیم ... حقت رو خوردیم میدونم ...

اما بابا تو که همیشه به ما کمک کردی .... تو که همیشه بازم دستمونو گرفتی ...

اینجوری تنبیهمون نکن .... اینجوری تنهامون نذار .... ما مثل تو طاقت نداریم ....

ما دیگر زهرا هم نداریم که بهش پناه ببریم ...

 ای خدا تورو به خودت قسم میدم که مارو بی بابا نکن ....

سایه اش رو بالا سرمون نگه دار ...

داخل خانه ی علی چه خبر است ؟؟؟!!!

صدایی از داخل خانه ی علی می آید ....

نهههههه این شیون زینب است ....

 این صدای حسین است که میگوید : بابااااا

این صدای ابالفضل است که میگوید : سرورمممممم

واااااااااااااای همه دیگر یتیمِ  شدیم ....

دیگر بابا نداریم ...

دیگر صدایی نمی آید ....

دنیا از دنیا رفت ....

خدایا کمک کن همیشه عاشق علی بمانیم (الهی آمین)

خدایا ممنووووننننننم بابت همه ی حکمت و بخششت ...

خدایا ممنونم که بما پدری به نام علی با شکل وجودی خودت عطا کردی ...

و مارا از دوست دارانش قرار دادی ...

خدایا خودت کمکمون کن که از پیروان راستینش باشیم و با فرزندش

آقا امام زمان (عج) همراه باشیم ....

خدایا ممنونم که باز هم به یادم آمدی به وسیله ی نور خودت به نام علی (ع)

بچه ها در این شبها برای فرج آقا امام زمان (عج) ٬

 شفای بیماران روی تخت ٬ بیماران شیمیایی ٬ یتیمان ٬ بی پناهان ٬

چشم به راهان و نیازمندان که کسی به جز خدا ندارند و

همینطور در گوشه ای از دعایتان این حقیر رو فراموش نکنید ...  

خداوندا دوستت دارم با تمام وجودم ...

دوست دار رو سیاه تو من ....

حرف خودم (21)

   

سلام خدا ٬

سلام دوستان عزیز و همراه من ٬

راستش الان نصف شبه و بی خوابی هم ولم نمیکنه نمیدونم چرا اینجوری شدم

اما اینو میدونم که بد جوری دلم گرفته ٬

نه از زمین و زمان ٬

نه از دوست و رفیق و همدم ٬

نه از هیچ جای دنیا یا کار راه نیوفتاده ی خودم ٬

دلم از دست خودم گرفته ٬ دلم از دست همه چیه زندگیم گرفته ٬

دلم از عملکرد و عمل نکرد خودم گرفته ٬

ماه رمضون اومد اما من روحم هنوزم آماده نیست ٬

جسمم فقط اینو میفهمه که چیزی نخوره ٬

اما روحم مات و مبهوطه اینو به خوبی حس میکنم ٬

من به این اعتقاد دارم که یک سری از اتفاقات

همیشه کمک کننده بوده تا دنبال خدا بگردم ٬

اما هر وقت که فکر کردم به خدا نزدیک شدم یهو دیدم

که توی یک جای پرت دارم راه میرم که بویی از خدا به مشامم نمیرسه ٬

از دست خودم دلم گرفته که چرا انقدر راحت راهم رو گم میکنم ٬

داستان عجیبیه واسم که میدونم بابت چی راهم رو گم کردم

اما .... اما بازم دنبال راه بی راهه رو میگیرم و میرم ٬

و جالبیش اینجاس که وقتی میفهمم که راهو دارم اشتباه میرم

شروع میکنم به برگشتن به عقب ٬ اما اصلا به زمان توجه نمیکنم ٬

و به این هم فکر نمیکنم که ...

 اگه ساعت شنی زندگی ام همین وسطی که داره به سمت

بیراهه میره از حرکت بایسته اونوقت چی میشه !!!!

   

خیلی واسم جالبه روی همین زمینی که دارم راه میرم

میبینم که کیا چه کار کردن و چه بلایی سرشون اومد اما با کمال

بیباکی بازم راه اونارو میرم ٬

خیلی جالبه که وقتی که میگم برم یه گره از کار کسی باز کنم ٬

احساس خستگی و بی حوصلگی میکنم ٬

اما وقت گردش و تفریح و به خونه برگشتن که میشه حوصله ی همه

چی رو دارم حتی ترافیک بی انتهای تهران رو ٬

نمیدونم برگه های زندگیم رو باد به کجاها میبره ٬

نمیدونم حس قربت به خدا با غربت به خدا کِی عوض میشه ؟؟؟؟

من که همش دلم میخواد برم تو عرش خدا ٬

من که همش دلم میخواد آدم خوبی باشم ٬

اما آخرش که پاش میوفته اونی نیستم که باید باشم ٬

برام جالبه که همه ی اینهارو همین امروزی که روزه گرفتم فهمیدم ٬

تازه فهمیدم که خدا این ماه رمضون رو برای چی آفریده ٬

تازه فهمیدم که این ماه رمضون نیومده تا ۲۹ یا ۳۰ روز بودن ماه رو به ما نشون بده

همه ی ماههای سال اگه ۴۰  روز هم باشه برام فرق نداره

اما اگه این ماه ۲۸ روز بشه چقدر خوب میشه و اگه ۳۱ روز بشه چه کافری میشم ٬

    

تازه فهمیدم که این ماه رمضون با همون گشنه شدنش ٬

با همون تشنه شدنش ٬

با همون یکم حس خوب بودن کردنش ٬

من رو متحول میکنه ٬

تا سمت غذا میرم میگم خدا گفته الان نه ٬

تا سمت آب میرم میگم خدا گفته صبر داشته باش ٬

تا میخوام از کنار کسی بی تفاوت رد شم به خودم میگم

یه نگاه بنداز شاید بتونی دستش رو بزاری تو دست خدا

دستی رو که جلوی من بی ارزش که روزیم رو یکی دیگه میده ٬

نفس هامو یکی دیگه نگه میداره و هدایت میکنه ٬

یکی که حتی سعی نمیکنه منّتش رو به رخم بکشه ٬

یکی که حتی وقتی خوبی میکنه منتظر بدی کردنه منه

چون منو با بدیهام میشناسه ٬

انقدر بدم که توی قرآنش نوشته که مگه جواب خوبی رو با بدی میدن ؟؟؟؟

از خودم خجالت میکشم ٬

خیلی روی زیادی دارم که میشینم و میگم خدایا آقا امام زمان (عج) رو

برامون بفرست و یا اینکه آرزوی دیدن روی ماهش رو دارم ٬

و یا اینکه با پر رویی تمام از خدا میخوام که دعاهام رو مستجاب کنه ٬

و از خدا هم میخوام که تو سختی ها کنارم باشه تا تنها نباشم

نمیدونم به چیه خودم دل خوش کردم که فکر میکنم باید خدا هوامو

داشته باشه ؟؟؟

 خودم هم نمیدونم ... خودم هم نمیدونم  ... خودم هم نمیدونم !!!

خنده داره که همچین انتظاری از خدا دارم ....

 اما نمیدونم چرا  گریه ام میگیره ؟؟؟

خدایا تو که اینهمه صبوری کردی بازم صبر داشته باش و امید به اینکه من

بتونم از راه درست برگردم پیشه خودت !

اینو میدونم که همیشه به بنده هات امیدواری اما میخوام

خودم با این امیدواری به تو به خودم بال و پر بدم تا شاید بتونم چند متری

و یا حتی چند سانتی متری بهت نزدیک شم ٬

والا خودم هم نمیدونم این ماه چه جوری قدرت خودش رو بهم نشون میده ٬

خدایا ممنونم که بازم به یادم اومدی ٬

با یاد آوری بدیهام اومدی بهم امید دادی که بهم امیدواری ٬

خدایا ممنونم بابت همه چیییییییییییی ٬

خداوند بزرگ من دوستتتتتت دارمممممممممم ٬

دوست دار رو سیاه تو من ...

 

 

حرف خودم (20)

سلام خدا ٬

سلام دوستان عزیزم ٬

امروز یک شعر دارم که بسیار زیباست

در مورد مرگ و پشیمانی بعد از مرگه که با معنای خاصی حرفای زیادی

میشه در این شعر تامل کرد شای شنیده باشید اما ارزشش رو داره که بزارمش ...

نوشته های به رنگ قرمز رو یک فرشته تکرار میکنه

دنیای بعد از مرگ :

خدایا من ٬  خوابی دیدم که دنیا داره میچرخه ٬

بگو تعبیر خواب من چیه ٬ بگو که داره تنم میلرزه ٬

چرا همه چی سیاه و دوده ٬ چرا امشب سوت و کوره ٬

چرا اون گربه سیاهه ٬ زل زده به من داره میخنده ٬

یه حسی میگه ٬ یه حسی میگه ٬

چرا مادرم بالا سرم گریه میکرد ٬

چرا هستم جایی ۲ متری چه حسی ست چه حسی ست ٬

یه حسی میگه ٬ یه حسی میگه ٬

یه حسی یه حسی یه حسی میگه تو مُردی تو مُردی ٬

نهههههههه             تو مُردی تو مُردی ٬

(با لحن مستی ) هه هه به من میگن که مُردم ٬

بگو پول کیو خوردم ٬

حالا امشب خراب و مستم فردا خدا رو میپرستم ٬

الان میخوام بگیرم بخوابم ٬ میدونم فردا صبح بیدارم ٬

تو مُردی تو مُردی ٬

نه نه نه نمُردم  ٬

تقصیر من نیست برین یقه ی اونو بچسبین اونی که منو آورده دنیا ٬

آره مادرم تموم دنیام ٬

هِی پدر تو تکیه گاهی ولی سزاوار گناهی ٬

چون نگفتی درس الهی دم گوشم نه با نگاهی ٬

....

آره همیشه توی عذابم ٬ چه تو بیداری چه توی خوابم ٬

آره سزاوار گناهم ٬  قبول خدای متعالم ٬

خدایا از امروز می خونم روزی ۱۰۰ رکعت نماز آیات ٬

نمیگردم با هیشکی حتی با یک رفیق ناباب ٬

خدایا ٬ از امروز میگردم توی خیابون نکنه یتیمی بمونه گرسنه زیر بارون ٬

بشم بنده ی پاک و بی ریا ٬ منو ببری به عرش کبریا ٬

بشم رئیس کل بهشتت ٬ منو بزاری تو تخت فرشته ٬

آره از امروز من عابدم ٬ چشمامو باز کرده نادمم  ٬

میشم یک بنده ی والا ٬ قول میدم به جون مولاااااا ٬

شدم گیج و ویج و حیرون ٬ شدم مثل ... پشیمون ٬

فقط بهت میگم یه جمله ٬ ........

خدایا خدایا توبه ٬ خدایا خدایا توبه ٬ خدایا خدایا توبه

خدایا خدایااااااااااااااا ٬

خدایا خدایا توبه ٬ خدایا خدایا توبه ٬ خدایا خدایا توبه ٬

خدایا خدایااااااااااااااا ٬

یه حسی میگه تو مُردی تو مُردی .

 

این شعر داره همه رو نشون میده که در سر نوشت خودشون و

اطرافیانشون سهیم هستن

مثلا مادر و پدر وظیفه ی این رو دارن که به فرزندانشون خدارو بشناسونن

و اینکه ما فرزندان هواسمون باشه که قولی از سمت خدا

به ما داده نشده که در سن پایین نمیریم ٬

و همینطور برداشت من از این شعر این بوده که اون دنیا

بخوایم به خدا قول بدیم دیگه خیلی دیر شده

و کار کار گذشته ای کاش با آبرو به پیش خدا بگردیم ...

ممنونم از حوصله و تامل کردن همتون ٬

خدایا ممنونم بازم به هر ترتیبی که میتونی میای جلوی چشمام

تو ذهنم تو قلبم و در تمام افکارم

خدا خیلی ممنونتم خیلییییییییییی دوستتت دارمممممممممم

دوست دار رو سیاه تو من .

 

 

 

حرف خودم (19)

سلام خدا ٬

سلام دوستان عزیزم ٬

جملاتی که ارزش یک بار خواندن رو دارن :

خدایا درود فرست بر محمد و ال محمد و بشنو دعایم را هنگامی که تو را میخوانم

و بشنو صدایم را هر گاه صدایت زنم ٬ و رو به من کن هرگاه با تو راز گویم ٬

   

زیرا من به سوی تو گریختم و پیش رویت ایستادم در حال بیچارگی و فروتنی به درگاهت٬

و تو آنچه را من در دل دارم میدانی و حاجتم را آگاهی و از نهانم با خبری و سر انجام

سر منزل من بر تو روشن است ٬ ونیز آنچه را میخواهم از گفتارم بدان لب گشایم

و آن طلبی را که میخواهم به زبان آرم و امید آنرا برای سر انجام کارم دارم .

 ای آقای من مقدرات تو بر من جاری گشته در آنچه از من تا آخر عمرم سر زند

چه از کارهای پنهانی ام و چه آشکارم  و به دست توست نه به دست دیگری

کم و زیاد شدن و سود و زیان من ٬

خدایا اگر تو محرومم کنی پس کیست که روزی ام دهد

و اگر تو خوارم کنی پس کیست که یاری ام دهد .

خدایا پناه برم بتو از خشمت و فرو ریختن عذابت ٬

   

خدایا اگر من شایستگی رحمت تو را ندارم ٬ ولی تو شایسته ی آنی که از زیاده ی

بخششت بمن احسان کنی ٬

خدایا خود را چنان می نگرم که گویا در برابرت  ایستاده و آن توکل نیکوئی که بر تو

دارم بر سر من سایه افکنده و تو نیز آنچه شایسته ی آنی

درباره ی من فرمودی و مرا در سراپرده ی خویش پوشانده ای. 

    

ادامه دارد ....

این نوشته فرازی بود بر دعای شعبانیه که امامان بر لب جاری می فرموده اند

که در چند شماره برای شما دوستان عزیزم میگذارم .

خدایا خیلی از تو ممنونم که باز هم به یادم امدی

و منو به محفلت راه دادی شکرت و بسیار شکرت .

خدایا دوستتتتتت دارم ...

دوست دار رو سیاه تو من .

 اللهم عجل لولیک الفرج .

حرف خودم (18)

   

سلام خدا ٬

سلام دوستان عزيز و خوبان هميشه همراه ٬

اين چند وقتي كه گذشت خيلي چيزهارو فهميدم !!!

فهميدم كه اگه جايي نباشه كه مجبور شم

به ياد خدا بيوفتم هرگز يادش نميوفتم ...

حتي ياد مرگ هم نميوفتم ...

همين لحظه كه دارم مينويسم هم باور ندارم كه

 روزي هم من مثل همه ي اونايي كه رفتن ٬

من هم رفتني ام ؟؟؟!!!

شايد حتي خيلي وقتا به شكل عجيبي سر خوش يا خيلي گرفته ميشدم !!!!

شايد بگي اينا چه ربطي به هم داره ؟؟؟

اينو خودمم نميدونم اما ميدونم خيلي ضعيف شدم ٬

از ايمانم جز ته مونده اي چيزي در بساطم نمونده ٬

درست موقعي اين احساس رو داشتم كه فكر ميكردم دارم به سمت ايمان ميرم ٬

بعضي اوقات ميندازمش به حساب شيطان كه منو از راه به در كرده ....

اما چند روز پيش فيلم جالبي ديدم كه بدجوري منو به خودم برد ٬

تو اون فيلم طرف فكر ميكرد يك دوست ناباب اونو به خطا ميكشونه ٬

اما بعدا فهميد همشون خودش بوده ... يه جورايي به اين فكر ميكنم كه شيطان

واقعا وجود نداره اين جور مواقعي كه از خدا دور ميشم در واقع فطرتم ازم

دور شده و خودم باعثش شدم تا ازم دور شه !!!

نميدونم چه جوري توضيحش بدم اما واقعا شيطان وجود داره؟؟؟

در وجود داشتنش شكي ندارم اما تو اين شك دارم كه آيا خودم باعث اين دوري

ميشم يا واقعا شيطان نميخواد من به سمت تعالي پيش برم ؟؟؟

اما اينجا من خودم رو مقصر ميدونم چون از گناهانم آگاهي داشتم

و كم كم خودم رو از خدا دور كردم چون اينو مطمئنم هميشه خدا نزديكه

اين منم كه از خدا دور ميشم ٬

در هر صورت وقتي كه اومدم به وبلاگم

و جملات گذشته ي خودم رو خوندم از خودم خجالت كشيدم

چه برسه از خدا !!!!

   

واقعا تو اين مدت چه بر سرم آمد نميدونم اما ميدونم كه همين الان نوري

در انتظارم هست تا برم سمتش و بچسبم بهش

اميدوارم بتونم به موقع بهش برسم و حركت نكنه و من بازم نمونم با اين وضعيت

خيلي نا اميد كنندم ...

  

خدايا من رو ببخش به بزرگيت

به بي حساب بخشيدنت  و راحت گذشت كردنت

هيچ كس نميتونه مثل تو آدم رو ببخشه و باز هم دوست داشته باشه

حتي وقتي كه ازت دور بودم هم بازم روزيمو به دستم رسوندي

بازم كمكم كردي و فهموندي كه يكتايي

اما بازم يادم رفت... بازم يادم رفت ... بازم طبق معمول يادم رفت...

اي خدا ممنونتم كه تو به ياد من بودي و آزادم نكردي...

آزادم نكردي تا برم داخل صحرايي كه انتها نداره ....

خدا ممنونم كه بازم مجبورم كردي كه دست به دامنت بشم ...

چه منزهي تو و چه جايي بهتر از اينجا كه بخوام بچسبم بهش ...

    

ولي از اينكه سرم منت نميزاري ازت دلخورم لا اقل ۲ تا بزن تو سرم

بفهمم چقدر اشتباه كردم .... اينو از ته دلم ميگم خدا واقعا عجب صبري داري

كه من داغون رو با اين همه گناه نابود نميكني و ولم نميكني تا تو نادونيم بميرم ...

ممنونم ازت خدا.... ممنونم.... خيلي ممنونم

خدايا دوستت دارم آنقدري كه فقط خودت ميدوني

دوست دار خيلي رو سياه تو من

خدايا شكر ... همين .

بچه ها بابت زياده روي شرمنده انشالله پست بعدي رو پر بار

ميزارم و روند گذشته رو ادامه ميدم . انشالله .

اين سري دلم واسه خدا تنگ شده بود مجبور شدم اينجا تخليه اش كنم

خدا پشت و پناهتون    

سلامی با عرض پوزش

سلام خدا٬

سلام دوستان عزیزم ٬

بابت تاخیر طولانی بسیار معذرت خواسته و امیدوارم که منو ببخشید

به دلیل مشغله ی کاری و همینطور امتحانات که آخریش انشالله فردا هستش

دوباره من رو اینجا خواهید دید و از کسانی که در این مدت لطف کردن

و وبلاگ سر زدن بسیار ممنونم

با دلی تنگ و بسایر گرفته به خدمتتان میرسم . انشالله .

خدا نگه دار همه ی خوبان

پيام بازرگاني

سلام دوستان عزيز

من قسمت مديريت دانش رو در وبلاگ شخص ديگري كار گذاشتم اما نميدونم چرا اينجا

اومده و از طرفي گزينه اي هم نداره و اصلا اسمي نداره تو وبلاگم كه بخوام پاكش كنم

خلاصه به خاطر پيام بازرگاني پيش آمده معذرت ميخوام

حرف خودم (17)

سلام   خدا ٬

سلام دوستان عزیزم ٬

خیلی دلم گرفته ٬ حسم خیلی عجیبه

میدونی امشب چه شبیه ؟ میدونم که میدونی اما حسش کردی ؟

خودت رو جای حسن و حسین و زینب گذاشتی ؟ امشب آخرین شبیه که

کنار مادرشون میخوابن .... این میدونی یعنی چی ؟ یعنی اینکه خدا واسه هیچ کس

نیاره ... این یعنی اینکه صبح بلند شی ببینی دلسوز نداری

این یعنی بیدار شی ببینی کسی نیست با نوازش بیدارت کنه ...

این یعنی اینکه وقتی اومدی خونه کسی نیست که بیاد به استقبالت ...

این یعنی اینکه وقتی دلت گرفت و خواستی آروم بگیری  اونجا بفهمی که هیچی نداری ...

این یعنی اینکه بیای خونه ببینی بابات دلتنگ مادرت شده و هیچ کس نمیتونه آرومش کنه ...

این یعنی اینکه ما همه بی مادر شدیم ...

این یعنی اینکه ما همه نشستیم و نگاه کردیم که مادرمون رو کتک زدن و رفتن ...

وای خدا نمیدونم چی بگم داغونم خدا داغونم ....

خدایا همه ی این دنیا رو میذاشتی پشت اون در اما زهرا (س) رو نمیذاشتی ...

ای خدا اون که حتی آزارش به مورچه هم نرسیده بود هوای همه رو داشت ...

ای خدا اون که یاور کودکانش و یل و بزرگ کل عادل های روی زمین بود ....

وای  ای علی چه کشیدی ؟ اون شب رو چگونه به صبح رسوندی ؟؟

بر تو چه گذشت فقط خدا میدونه ... اما ای علی (ع) تو خدایت کنارت بود ...

حسنت در کنارت بود آن یار نیکو ... تو که حسینت کنارت بود ... آن مظلوم مانند مادرش...

تو که زینب کنارت بود آن دختر غم خوار که با صبرش همه را دیوانه کرد ...

اما من چه دارم ؟؟؟؟ حالا با نبود مادر چه کنم ؟؟؟ من که نه خدا دارم نه فرزندانت

و نه خودت را ! حالا میگویی چه کنم ؟؟؟؟ انقدر گناه کردم و همچنان دارم میکنم که

جز خودم هیچی و هیچکس ندارم حتی فرزندت آقا امام زمان (عج) رو هم ندارم ...

آنکه مهرش همه جارو گرفته اما من با گناهانم ازش به هر ترتیبی فرار میکنم

تو بگو چه کنم ؟؟؟ بروم پیش زهرا (س) ؟؟؟ چگونه با چه رویی ؟؟؟ با چه نگاهی ؟؟؟

مگر میشود من بتوانم ازش چیزی بخوام با این کارنامه ام !!! میدانم اون مادر است اما .......

اما ندارد!!!؟؟؟ آخه ....!!!؟؟؟ آخه ندارد!!!! اون مادر است و همیشه مهربان است !!!

این را میدانم اما ..... !!! میگی بروم بگویم دستی به سرم بکشد ؟؟؟؟ چشم یا علی (ع)

سلام مادر سلام  ببخشید مادر صدات کردم میدونم تو بچه ی به این بدی نداری میدانم

که خیلی بی حیام که بهت میگم مادر اما هیچی از کارام مثل تو و فرزندانت نیست ...

اما ای مادر خدا به تو مهربانی داده که در هیچ کجا پیدا نمیشه ... مادرم ای همه وجودم ...

تورا به خدایت قسمت میدم مرا ببخش و تو را قسم میدهم تا مرا در پیشگاه خداوند شفاعت نما

میدانم بسیار بدکرده ام اما تو کمکم کن تویی که دست نوازش بر سر خوبا میکشی مگه من دل ندارم

مگه من دلم نمیخواد مادرم بهم توجه کنه !!! اگه دستت را نکشی رو سرم میروم شکایتت میکنم به خدا!!!

چی دارم میگم ؟؟؟ مادرم غلط کردم تو فقط نگاهم کن نذار از راهم بیشتر از این به در شم

کمکم کن   کمکم کن   ای مهربان ای بانوی زنان دو عالم خدا لعنت کند لعنت کند لعنت کند

آن کسی که به رویت دست بلند کرد ... مادرم تو همیشه عشق ورزیدی به همه ی دنیا

اما هیچ کس قدر وجودت را جز علی و فرزندانت ندانست و نمیداند ... ازت خواهش میکنم به این شب

به این شبی که میدانستی فردا به کنار پدرت خواهی رفت ....

به امشبی که علی تا صبح نمیدانم چه کشیده ....

 به امشبی که نمیدانم فرزندانت چه کشیده اند .... قسم میدهمت دست لطف به روی

سر من گناه کار بکش ....

((چهره ها با اشک زیبا میشود

                                               عشق با تصویر معنا میشود

  عشق یعنی دل سپردن یار الست

                                               از می وصل الهی مست مست

  عشق یعنی ذکر ناموس خدا

                                              یا علی گفتن به زیر دست و پا

  فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

                                              فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

  عشق یعنی جلوه ی صبر خدا

                                              شرم ایوب نبی از مرتضی

  عشق  باعث شد که دل سامان گرفت

                                            پشت درب خانه فاطمه جان گرفت))

 

خدایا ممنونم از اینکه چنین مادری به همه ی ما اهدا کردی ...

خدایا ممنونم که باعث شدی شیعه ی تو باشم تا مادرم زهرا (س) باشد ...

خدایا ممنونتم که باز هم خودت را در بنده ی زیبایت نمایان کردی تا به یادم بیایی

اول و آخر تویی به دلم مُهر بی تو بودن نزن که بی تو نمیتوان بود ....

اللهم عجل لولیک الفرج

خدایا دوستتتتتتتتتتتتت دارم

دوست دار روسیاه تو من

مدیریت دانش

                                                تعریف مدیریت دانش

   

اغلب، مدیریت دانش به طور کلی تعریف شده و آن را به عنوان هر آنچه که سازمان برای داشتن نحوه­ی انجام وظایف و فعالیت هایش نیازدارد، تعریف کرده‌اند. این تعریف از مدیریت دانش، شامل دانش رسمی، قوانین برنامه ها و رویه ها و دانش فنی ناملموس، مهارت ها و تجارب افراد است. همچنین تعریف بالا از مدیریت دانش، شامل روش انجام کار توسط سازمان ها، ارتباط، تجزیه و تحلیل موقعیت، ارایه­ی راه حل های جدید برای مسائل و توسعه­ی روش های جدید انجام کسب و کار است. علاوه بر آن، این تعریف شامل مباحث فرهنگی، قومی و ارزش ها و روابط با تامین کنندگان و مشتریان نیز هست. مدیریت دانش، شامل همه‌ی روش هایی است که سازمان، دارایی های دانش خود را اداره می کند که شامل چگونگی جمع آوری، ذخیره  سازی، انتقال، بکار گیری، به روز سازی و ایجاد دانش است.

   

مدیریت دانش طیف وسیعی از فعالیتها است که برای مدیریت، مبادله، خلق یا ارتقای سرمایه‌های فکری در سطح کلان به کار می‌رود. مدیریت دانش طراحی هوشمندانه فرایندها، ابزار، ساختار و غیره با قصد افزایش، نوسازی، اشتراک یا بهبود استفاده از دانش است که در هر کدام از سه عنصر سرمایه فکری یعنی ساختاری، انسانی و اجتماعی نمایان می‌شود. مدیریت دانش فرایندی است که به سازمانها کمک می‌کند تا اطلاعات و مهارتهای مهم را که بعنوان حافظه سازمانی محسوب می‌شود و به طور معمول به صورت سازماندهی نشده وجود دارند، شناسایی، انتخاب، سازماندهی و منتشر نمایند. این امر مدیریت سازمانها را برای حل مسائل یادگیری، برنامه ریزی راهبردی و تصمیم گیریهای پویا به صورت کارا و موثر قادر می‌سازد.

 

ما نه تنها در هزاره‌ی جدید، که در عصر جدید زندگی می‌کنیم. در این دوره، اصطلاحات گوناگونی مثل عصر فراصنعتی (هوبر، 1990) عصر اطلاعات (شاپیرو و واریان، 1999) موج سوم (هوپ و هوپ، 1997) یا جامعه دانشی (دراکر، 1993) برای توصیف وضعیت کنونی به کار می روند. صرف نظر از اصطلاحات مذکور، اغلب صاحبنظران معتقدند که یکی از موضوعات مهم مطرح شده دراین دوره، رقابت در سطح جهاني و سرعت افزايش تغيير و توسعة مداوم در صنعت و تجارت که مشكلاتي قابل توجه و فزاينده در همة سازمانها محسوب مي‌شوند میباشد.چرا که براي سازمانها بسيار مشکل است که قادر به پاسخگويي نوسانهاي بازار بوده و قدرت رقابت پذيري خود را حفظ کنند. در برابر اين چالشها سازمانها به دنبال راه حلهايي براي افزايش مزيت رقابتي خود هستند. در اواخر سده بيستم، سازمانها براي تطابق با تقاضاي سريع و داراي نوسان بازار، زمان تحويل کوتاه و سفارشهاي متنوع، تصميم به اجراي سيستم‌هاي برنامه‌ريزي منابع سازمان، براي به کار گيري ازهمه منابع موجود در جهت بهبود رقابت پذيري خود گرفتند .

آنچه مسلم است به منظور كسب فوايد رقابتي بلندمدت از ديدگاه اطلاع‌رساني و مديريت دانش تنها تكيه بر دسترسي به منابع اطلاع‌رساني خارجي و داخلي در روند اجراي كار كافي نيست بلكه در حال حاضر بهره‌برداري مؤثر از آنچه كه در عمل با آن مواجه هستيم و نه فقط آنچه كه در اختيار داريم به يك نياز و ضرورت شغلي تبديل شده است..


معمولا پياده سازي سيستم برنامه ريزي منابع سازمان، يا هر سيستم اطلاعاتي ديگر، پيچيده است. چنين فرايندي شامل برنامه ريزي اوليه، ارتباطات، استقرار سيستم، اجرا و يافتن خطاهاي سيستم مي شود. با توجه به پيچيدگي کار بايد در همه فرايندها بر مشاوران تخصصي تکيه کرد زيرا موفقيت در پياده سازي هر سيستم مديريتي جديد، از جمله، سيستم برنامه ريزي سازماني تا حد زيادي به مشاوران مناسب بستگي دارد. مشاوران متخصص از نرم افزارهاي کاربردي مديريت به عنوان ابزار هاي قدرتمند جمع آوري دانش استفاده مي‌کنند. اين دانش شکل خاصي نداشته، با استفاده از چند کلمه محدود نمي توان آن را توصيف كرد. بنابراين چگونگي آشنا شدن و به کاربردن دانش براي شرکت هاي مشاوره مديريت، موضوع مهمي است.


در گذشته بسياري از سازمان ها دانش هريک از کارکنان را تنها در جهت بهبود عملکرد شخصي وي مورد استفاده قرار مي دادند؛ درحاليکه امروزه سازمان ها در تلاش براي به جريان انداختن دانش کليه پرسنل در سطح سازمان مي باشند، تا اهداف سازمان بيش از پيش تأمين شود. اين امر منجر به رواج ديدگاه جديدي به نام مديريت دانش در مباحث مديريتي و زمينه هاي موضوعي مرتبط شده است.
امروزه بسياري از شرکت هاي بزرگ دنيا با بکارگيري و عملي سازي مديريت دانش در جهت رشد و توسعه خود گام برداشته اند.

 شرکت هايي مانند :  Ford ,TOYOTA ,SONY, MOTOROLA ,Siemens ,Microsoft و ... با پياده سازي مديريت دانش به برتري رقابتي در ميان شرکت هاي مشابه دست يافته اند. آنها به اين نتيجه رسيده اند که اجراي مديريت دانش از بسياري از دوباره کاري ها جلوگيري مي کند.

مفهوم مدیریت دانش مفهومی است که هیجان ایجاد کرده و باعث بحث و مناظره‌ی فراوان شده است. مدیریت دانش رویکردی است که به سرعت در حال تکامل است و به چالش های اخیر برای افزایش کارایی و بهبود اثر بخشی فرایند های تجاری محور، همراه با نوآوری مستمر، توجه زیادی دارد.

نیاز به مدیریت دانش براساس رشد ادراک جامعه تجاری، از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که دانش در عملکرد سازمانی و دسترسی به مزیت رقابتی پایدار، عنصری مهم تلقی می شود .

       

 مدیریت دانش در مورد تعاریف نظریه پردازان

دانشگاه مدیریت دانش تگزاس : مدیریت دانش، فرایند سیستماتیک و نظام مند کشف، انتخاب، سازماندهی، تلخیص و ارائه­ی اطلاعات است؛ به گونه ای که شناخت افراد را در حوزه‌ی مورد علاقه اش بهبود می بخشد. مدیریت دانش به سازمان کمک می کند تا از تجارب خود، شناخت و بینش بدست آورد و فعالیت خود را بر کسب ذخیره سازی و استفاده از دانش متمرکز کند تا بتواند در حل مشکلات، آموزش پویا، برنامه ریزی راهبردی و تصمیم گیری، از این دانش بهره گیرد. مدیریت دانش نه تنها از زوال دارایی های فکری و مغزی جلوگیری می کند، بلکه به طور مداوم بر این ثروت می افزاید.

داونپورت و پراساک: مدیریت دانش عبارت است از بهره برداری و توسعه سرمایه های دانش یک سازمان در جهت تحقق اهداف سازمان. دانشی که مدیریت می شود شامل هردو نوع دانش صریح و دانش ضمنی می باشد.

          مایک بورک: مدیریت دانش کمک می کند که اطلاعات مناسب در زمان مناسب برای تصمیم گیری های درست در اختیار افراد مناسب قرار بگیرد.
مدیریت دانش کمک می کند که افراد در سازمان با هم ارتباط برقرار کرده و دانش خویش را به اشتراک بگذارند. این امر موفقیت سازمان را در عرصه رقابت میان دیگر سازمان ها تضمین می کند.
اجرای مدیریت دانش در سازمان منجر می شود دانش تولید شده توسط افراد برای همیشه در سازمان باقی بماند و در نتیجه ی خروج کارکنان از سازمان، دانش تولید شده - با توجه به هزینه ای که سازمان صرف تولید آن کرده است - از سازمان خارج نمی شود.

•          هدف مدیریت دانش شناسایی، جمع آوری، دسته بندی و سازماندهی، ذخیره، اشتراک، اشاعه و در دسترس قرار دادن دانش در سطح سازمان می باشد.
در سازمان هایی که به شکل سنتی اداره می شوند دانش از بالا به پایین در طول خطوط سازمانی در جریان است. در این صورت دانش به ندرت در زمان درست و در جایی که بیشترین نیاز به آن وجود دارد، قابل دسترس است.
اما در سازمان های دانش محور که به اجرا و پیاده سازی مدیریت دانش پرداخته اند، دانش در کل سازمان جاریست و هرکس به فراخور نیاز خود در زمان مناسب می تواند از آن در جهت انجام وظایف خود استفاده کند.

•          چارلز آرمسترانگ: مدیریت دانش عبارت است ارتقاء خاصیت رسانایی سازمانی به منظور بهبود توانایی ها در جلب مشتری، بدین منظور باید مکان، زمان و حالتی ایجاد کرد که اعمال و راهبردهای معقولانه را که در رفتار ما تأثیر می گذارند، تشویف کند.

•          لاری پروساک: مدیریت دانش، تلاشی برای آشکار کردن دارایی پنهان در ذهن اعضاء و تبدیل کردن این دارایی به دارایی سازمانی است تا همه کارکنان سازمان به آن دسترسی داشته باشند.

•          توماس داونپورت: مدیریت دانش عملیات کشف، سازماندهی و خلاصه کردن دارایی اطلاعات است. به شکلی که معلومات کارکنان را بهبود بخشد.

          شانون: مدیریت دانش قصد دارد تا دسترسی به دانشی که پیوسته در حال تغییر است، دانش عینی و دانش ضمنی یا دانش نهفته در اذهان افراد را فراهم کند و با ایجاد "خرد" توانایی در نوآوری و قدرت مقابله با بحرانها را افزایش دهد .

          پل کوئینتاس: مدیریت دانش فرایند ایجاد، جذب، بکارگیری مجدد دانش، دانش فردی و سازمانی است. تأکید این تعریف بر فرایند است.

          جنیفر راولی: مدیریت دانش در اصطلاح مفهومی یک نمونه است و در اصطلاح تخصصی، مجموعه ای از راهکارها و اعمالی است که در پاسخ به نیازهای سازمانها شامل جوامع و دولتها در جامعه مبتنی بر دانش قرن بیست و یکم پدید آمده است.

•          هوبرت سنت آنگو: مدیریت دانش عبارت است از ایجاد ارزش از دارایی های پنهان شرکت. زمانی این هدف تأمین می شود که بتوانیم توانایی های سازمانی و فردی را به گونه ای پرورش دهیم که در ایجاد، تبادل و گردآوری دانش، توانا باشند. این امر مستلزم آن است که برای افراد بشر، ارزشی بالا قائل شویم.

•          آلوین تافلر: انسان دانش را مدیریت نمی کند. بر عکس، این دانش است که انسان را اداره می نماید.

•          کریس آرگریس: هنر مدیریت، مدیریت دانش است. مدیریت دانش به این معناست که ما به تنهایی افراد را مدیریت نمی کنیم. بلکه بیشتر دانش است که آنها را اداره می کند. مدیریت به معنای ایجاد شرایطی است که افراد را به تولید دانش معتبر و پذیرش مسئولیت فردی، قادر سازد.

           عباس حری: در مدیریت دانش، کتابخانه با دانش تولید شده افراد که بروز عینی یافته اند، یعنی دانش عیان سر و کار دارد. کتابداران در انجام فعالیتهای این قسمت از کار کتابخانه باید نسبت به همه ضعفها و قوتهای تولید دانش از جنبه معرفت شناسی، زبان شناسی، فن آوری، اقتصاد و جامعه شناسی آگاهی داشته باشند. کتابداران با مسائلی از این نوع که چه دانشی تولید شده، چه کسانی تولید کرده اند و این تولید چگونه صورت عینی یافته است سر و کار دارند .

چرخه ی مدیریت دانش

عناصر اصلی چرخه مدیریت دانش مطابق شکل تولید، سازماندهی، ذخیره، اشتراک و استفاده می باشد.
دانش از طرق مختلفی به دست می آید، یا از طریق افرادی که دانش را دارا می باشند و یا از طریق انتشارات مختلف، کنفرانس ها، نشست ها و ... به دست می آید. دانش به دست آمده در داخل یا خارج سازمان، که مفید بوده و سازمان را در ادامه حیات خود یاری می رساند، شناسایی شده و کلیه آنها جمع آوری می شود. سپس دسته بندی شده و براساس نظم خاصی سازماندهی می شود. دانش سازماندهی شده ذخیره و نگهداری می شود، این دانش می تواند به اشکال مختلفی ذخیره و نگهداری شود مثلا" در پرونده ها، پایگاه داده ها، کتابخانه ها و ...
سپس دانش ذخیره شده به اشتراک گذاشته می شود و در نتیجه ی اشاعه آن، در سطح وسیعی دردسترس همگان قرار می گیرد.
سرانجام این دانش باید مورد استفاده و بهره برداری کسانی که به آن نیاز دارند قرار بگیرد. دانش می تواند در سطح گسترده ای به کمک اینترنت دردسترس و مورد استفاده بسیاری از افراد قرار گیرد. البته علاوه بر این راه های دیگری برای دردسترس قرار دادن و استفاده از دانش وجود دارد مانند تهیه گزارش ها، برگزاری جلسات آموزشی و کارگاه ها، برپایی نمایشگاه ها و ...

چهارچوب مديريت دانش شامل چهار فرآيند عمده واساسي مي باشد:

 ۱- شناسايي وتوليد دانش

۲- ذخيره سازي وكد گذاري كردن دانش

۳- توزيع وانتشار دانش

۴- بهره برداري وبازخورد گرفتن ازدانش

 

 

مصاحبه با خدا

 به نام او که هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود

خدايا اين مصاحبه را با نام تو شروع مي کنم ، در ابتدا مي خواستم درخواست کنم خودتان را بيشتر معرفي بفرماييد

ـ اني انا الله رب العالمين .

منم خداي يکتا ، پروردگار جهانيان .

خدايا دوست داريد به چه نامهايي خوانده شويد ؟

ـ ولله الاسماء الحسني فادعوه بها

همه نامهاي خوب از آن خداست با آنها خدا را بخوانيد .( سوره اعراف ، آيه 180 )

خدايا مي توانم بپرسم ، چرا ما آدمها را آفريدي ؟

ـ و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون

من جن و انس را نيافريدم مگر آنکه مرا به يکتايي پرستش کنند.(سوره ذاريات ، آيه 56 )

آدم ها دوست دارند بدانند چطور مي شود به تو نزديک شد ؟

ـ و نحن اقرب اليه من حبل الوريد

ما از رگ گردن به او نزديکتريم .( سوره ق ، آيه 16 )

خداوندا در حاليکه برخي مردم ما فقير هستند بعضي ها فقط به فکر منافع خود هستند و به چيز ديگري جز پول نمي انديشند . براي آنها چه پيامي داري ؟

ـ والذين يکنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها.....

کسانيکه زر و سيم ذخيره مي کنند و در راه خدا انفاق نمي کنند ، آنها را به عذابي دردناک بشارت ده . روزي آن طلا و نقره در آتش گداخته شود و پيشاني و پشت و پهلوي آنها را به آن داغ کنند و در آن روز به آنها گفته شود اين است نتيجه آن چه از زر و سيم براي خود ذخيره مي کرديد . ( سوره توبه ، آيه 34 و 35 )

اگر ممکن است بفرماييد مردم چه چيزي را در راه خدا انفاق کنند ؟

ـ قل العفو .

آنچه زايد بر نيازهاي ضروري زندگيشان است . ( سوره بقزه ، آيه 219 )

خدايا با وجود آنکه ما دشمنان زيادي در دنيا داريم که مجهز به سلاحهاي مخرب هستند ، آيا اميدي به پيروزي هست

ـ و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين

آري ، ما اينگونه اراده کرديم که بر مستضعفين جهان منت گذاريم و آنان را پيشوايان حق و وارث آن قرار دهيم . ( سوره قصص ، آيه 5 )

خدايا عده اي معتقدند که با دشمنان از در مذاکره و سازش وارد شويم ممکن است در اين مورد راهنمايي بفرماييد ؟

ـ و لا ترکنوا الي الذين ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون

هرگز سزاوار نيست که شما با ظالمان همدست شويد که در آن صورت آتش کيفر آنان شما را هم خواهد سوزاند. ( سوره هود ، آيه 113 )

- و لا يزالون يقاتلونکم حتي يردوکم عن دينکم ان استطاعوا .

کافران هميشه با شما دشمني و جنگ خواهند داشت تا آنکه اگر بتوانند شما را از دينتان بگردانند البته اگر بتوانند . ( سوره بقره ، آيه 217 )

با تشکر و سپاس بسيار از اينکه جواب سوالات مرا داديد . اگر در خاتمه سخني براي مردم داريد بفرماييد .

ـ يا ايها الناس اتقوا ربکم ان زلزله الساعه شيء عظيم

مردم خدا ترس و پرهيزکار باشيد که زلزله روز قيامت بسيار حادثه بزرگ و واقعه عظيمي است . ( سوره حج ، آيه 1

والاسلام

برگرفته از سايت : http://gamenetyahoo.blogfa.com

حرف خودم (16)

سلام خدا ٬

سلام دوستانم ٬

( در رابطه با حلقه ی مستان )

آقا امام زمان چه انتظاری از من که خودم رو مسلمونش میدونم داره ؟

راستش خیلی به این موضوع فکر کردم جوری که

هیچ وقت اینهمه نتونسته بودم رو مسئله ای فکر کنم .

واقعا آقا از من چه انتظاری داره و من چی کار دارم میکنم و کجای کار این دنیام ؟

   

تو کتاب اخلاق آیت ا... بهجت (ره) خونده بودم که از ایشان پرسیدند :

چرا آقا با این همه منتظر که همیشه براشون دعا میکنند ظهور نمیکنند ؟

آیت ا... بهجت پاسخ دادند : آیا میشود آقا امام زمان (عج) بداند

که ۱ میلیارد منتظر دارد و ظهور نکند !!!!!

واقعا واسه ی خودم متاسف شدم که انقدر نسبت به خودم خوش بینم و فکر میکنم

که خدا خیلی راحت از سر کناهانم میگذره و می بخشتم

نشستم با خودم بدون اینکه خودم رو گول بزنم فکر کردم چقدر از خدا تشکر کردم

باور کنید هر چی فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم واقعا دیدم که هیچ کاری در حق خدا نکردم

در جایی از قرآن کریم خداوند میفرمایند : آیا جواب خوبی را با خوبی نمیدهند؟

اما من در مقابل خوبی خداوند چه خوبی در حقش انجام دادم ؟

هر چی فکر کردم دیدم جز اینکه وقتی اون چیزی که دوست داشتم شد گفتم حقم بوده

و اون چیزی که نشد گفتم خدایا چرا نشد چرا این بلا سرم اومد !!!!!

جالب اینجاست که خودم هم میدونم چرا اما میندازم گردن خدا

حالا هم دارم عز و جز میکنم که آقا تشریف بیارید اما هیچ کاری نمیکنم

فکر کردم آقا مگه از من چی میخواد ؟ دیدم جز اینکه شیعه باشم هیچی نمیخواد

شیعه بودنمم اینجوری باشه که نرم نون یکی دیگرو بردارم بیارم تو سفره خودم

یا اینکه دروغ نگم تا جنس هام رو بفروشم یا اینکه دیدم طرف از چیزی سر در

نمیاره سرش کلاه نذارم یا اینکه واسه ی اینکه بهم بگن به به چه پسر خوبیه

که به فلان سائل کمک کرد در صورتی که تو دلم دنبال اینم تا ازم تعریف کنند

یا اینکه از کسی چیزی قرض کردم بهش برگردونم یا امانت گرفتم خیانت نکنم

همه ی این هارو که دیدم واقعا چیزهایی هستند که تو رویا پابندشونم

اما پای واقعیت میاد وسط میگم خدایا این یکیشو نبین درست میشم

چشم هام رو دنبال همه میندازم و پر از گناهش میکنم ٬ زبونم رو نگه نمیدارم و

دلهارو میشکنم به خیلی ها تهمت میزنم به خیلی ها توهین میکنم و با همین

یک ذره زبان دروغ ها میگم که خود شیطان هم باور میکنه ٬

حالا دلم پیش خودم خوشه که ای ول چه بچه مسلمونیم که هواسم به همه چی جمعه

حالا هی این جمعه میاد و میره اما آقا نمیاد پیش خودم میگم آخه چرا نمیاد؟؟؟؟

حالا به خودم میگم آخه چرا باید بیاد ؟ چه کار مثبتی کردم که ازش انتظار نظر کردن دارم؟؟؟؟

واقعا من چی هستم واقعا خدا عجب صبری دارد !!!!

   

بیش از ۱۰۰۰ سال از عمر آقا میگذره اما هنوز هم یاران آقا انقدر نیستند که آقا بخواهند

ظهور کنند واقعا واسه خودم متاسفم ٬ خودم رو دقیقا از همان کوفیانی میبینم که

برای امام حسین (ع) نامه فرستادند و التماسش کردند تا بیاید اما وقتی که آمد برای

از بین بردنش جشن گرفتند با هم متحد شدند و به نوه ی پیامبری که دیده بودند

و در دورانشان بود حمله کردند ٬ اما ای خدا من واقعا میخواهم که آقا بیاد خدایا

میدونم که میدونی چی میگم خدایا میدونی که چه جوری هستم

اما ای خدای من گناهانم را بر من ببخش و وجود خود و آقا رو جلوی چشمان قرار بده

تا هر وقت خواستم از راه به در بشم حواسم رو جمع کنم

ای آقا من شرمنده ی واقعی تو هستم

شمایی که ماه رمضان تمام اتفاقات یک سال آیندم

رو نوشتی اما من حتی واسه اینکه اون شب لا اقل خودم رو نشون بدم

نتونستم بیشتر از چند ساعت بیدار بمونم و

انقدر سست بودم که حتی واسه سر نوشت خودم تلاشی نکردم

اما آقا میخوام جبران کنم میخوام یک قول واقعی بدم به شما و پروردگارم

خدایی که همیشه خدایی اش را برایم ثابت کرده و همیشه شرمندم کرده

ای خدا کمکم کن که بدون کمک تو و نظر تو نمی توانم راهی پیدا کنم

همانطوری که خودت در کتاب کریمت فرمودی «هر کس را که بخواهی گمراه

میکنی و هر کس را که بخواهی٬راهنمایی و هر کس را که بخواهی میبخشی

و هر کس را که بخواهی عذابی دردناک برایش قرار میدهی» خداوندا من رو در

گروه گمراهانت قرار مده واقعا خیلی گناه کارم اما تو رحیمی بر من گناهانم را ببخش

و ای آقای من تو نیز بر من ببخش اگر از ته دل اونجوری که میبایست و

شایسته ی آنی برای ظهورت دعا نکردم و بر من ببخش اگر در حضورت

 بی احترامی کردم و بر من ببخش و از من بگذر اگر جایی که میبایست طرف

تو میبودم و طرف تو را میگرفتم خودم و افکار خودم رو دور زدم

 و با بیخیالی پی کار بد خود را گرفتم ....

اما میخوام تا اونجا که میتونم و میشه آدم بود آدم شم خدایا به حقانیت خودت

قسمت میدم که منو تو این راه کمک کن و نگذار که باز هم این شیطان لعنتی بیشتر

از این سوار بر من بتازه ....

خدایا ممنونم از اینکه بازم به یادم اومدی

قاصدک ممنون که باعث شدی کمی به خودم و اعمالم فکر کنم ...

و از تمامی شما که حوصله کردید ممنونم ...

خدایا واقعا دوستتتتتتتتتتتتتت دارم

دوست دار رو سیاه تو من

حرف خودم (15)

سلام خدا ٬

سلام دوستان عزیز و همراهان همیشگی ٬

و سلامی به دوستان جدیدم در حلقه ی مستان ٬

امروز هم میخواهم از آقا امام رضا (ع) بنویسم ٬

از اینکه به ما ثابت میکنه که حواسش به ما هست و مارو بدون شک میبینه ...

میخواهم بدانم بعد این نوشته باز هم کسی هست که ادعا کنه ما مشرکیم ...

آیا کسی هست که بگه ما بدون دلیل و با خرافات به پابوس آقا امام رضا (ع) میریم ....

به نقل از : یکی از خادمین حرم ....

در یکی از روزهای زیبای خداوند در حرم آقا امام رضا (ع) غذا در حال آماده شدن

برای خادمین بود و از آنجایی که خادمین خود وقتی روزه بودند

غذای خود را به مردمی میدادند که به عنوان تبرکی از آقا برای گرفتن غذا صف میکشیدند ...

خادم تعریف میکند : روزی من روزه بودم

 و تصمیم داشتم تا غذای خود را به مردم مشتاق بدهم  

پس وقتی که زمان پخش غذا در حرم آغاز شد غذای خود را در دست گرفتم

و به سمت درب خروجی به راه افتادم تا به مردمی که پشت درب منتظر بودند بدهم ...

وقتی به بیرون درب رفتم ظرف غذا را در کف دستانم گرفتم و به سمت مردم رفتم

و نذری در دل کردم که ٬ انشالله پذیرفته شود .... وقتی در حیاط راه میرفتم

هیچ کس به سمت من نمی آمد و هیچ کسی غذا را از من نمی گرفت ....

دلم سخت شکسته بود ...

در حالی که متعجب بودم چگونه میشود که مردم غذای تبرکی را از من نمیگیرند به سمتی

بی اختیار ِ خودم راه میرفتم ... در دل میگفتم نکند گناه بزرگی انجام دادم که آقا این نذر را از من

را قبول نمیکند ... نا خداگاه به سمت مردی که کودکش در کنارش بود کشیده شدم ...

غذا را به مرد تعارف کردم و گفتم تبرکی است بفرمایید ...

ناگهان مرد با چشمانی بهت زده به من و غذا نگاهی کرد ...

و با صدایی هر چه بلند تر به گریه افتاد ٬ به گریه ای که تا به آن لحظه ندیده بودم ...

سر به فرش گذاشته بود و کلامی نمیگفت جز اینکه آقا منو ببخش ... منو ببخش ....

پس از مدتی مرد آرام گرفت و دلیل گریه را جویا شدم ... مرد همچنان هق هق میکرد

و حلقه های اشک از چشمانش پاک نمیشد... بالاخره لب به سخن گشود ...

مرد گفت : من از شهری به اینجا آمدم و در اینجا همسرم رادر میان جمعیت گم کردم ...

بعد از گشتن بسیار وقتی که بسیار خسته بودم پسرم شروع  به بهانه گرفتن کرد ...

و پشت سرهم میگفت پدر من گشنه ام غذا میخواهم و گریه میکرد ...

من هم که بسیار خسته وعصبانی بودم به پسرم گفتم :

برو از آقا بخواه غذا بدهد ٬ من اینجا از کجا غذا بیاورم ....

و پسرم رو به آقا ایستاد و گفت :

یا امام رضا گشنمه بهم غذا بده خیلی گشنمه .........

که هنوز چند لحظه ای از حرف پسرم نگذشته بود که شما با ظرف غذا بالای سر ما آمدی .....

مرد بازهم سر به فرش گذاشت و گریه کرد ....

و خادم هنوز هم که این داستان را تعریف میکند بغضش میشکند .......

آیا باز هم کسی هستتتتتت که مدعی بشه ما بیهوده به پابوس میرویم ؟؟؟؟

باز هم کسی هست که بگوید اینها خرافات استتتتتت؟؟؟؟

باز هم کسی هست که بگوید آقا فقط خوبهارو میبیند ؟؟؟؟؟

خدایاااااااااااا مممنننوووونتم بابت همه چیییییییز ....

یا آقا امام رضا (ع) خیلی دوستت دارممممممممم ....

خدایا گناهانم را بر من ببخش و تمام عشاق آقا رو به پابوسش دعوت نما ....

خدا ممنونم که باز هم جلوه ی عشقت را به من نشان دادی ....

دوست دار روسیاه تو من

باز هم ادامه دارد .... 

حرف خودم (14)

سلام خدا ٬

سلام دوستانم ٬

ممنونم از حضورتون و تایید حرفهام ٬ الان کسی که از بیرون بیاد و آقا رو نشناسه

مطمئنا با نظرات شما قانع میشه و قبول میکنه خیلی ازتون ممنونم و از بودن

با شما دوستان بسیار بسیار خوشحالم 

پیشاپیش عید باستانی رو به تمامی شما عزیزان تبریک میگم و آرزوی هر چیزی که

اسمش رو بهترین میگذارن رو براتون دارم و امید وارم که آقا اما زمان (عج) امسال مارو از

چشم انتظاری در بیارن الهی آمین / اللهم عجل لولیک الفرج

امروز میخوام به یکی دیگه از اتفاقات زیبای افتاده در حرم آقا اشاره کنم که جای تامل داره :

روزی مردی که کودکی حدودا ۸ ۹ ساله داشت و در درمان فرزندش عاجز مانده بود٬

به حرم آقامون رفت تا دیگه آخرین فرصتی رو که داره پیش آقا بگذرونه ٬

کودک مبتلا به گرفتگی رگ در سر بود که موجب بیهوشی کودک شده بود

و تمامی پزشکان از درمانش سر باز زده بودند ٬

پدر با هزاران امید قدم به بهشت ایران گذاشت ٬

در جوار ضریحش زانو زد ...

دستهایش را بالا برد و رو به آقا گفت یا ضامن آهو ...

یا باب الحوائج ....

ای درمان کننده ی درد مندان این کودک را یا از من بگیر یا به من برگردان

لحظه ای نگذشته بود که خادمین حرم برای تعویض گل بالای ضریح آقا

دست به کار شدند که ناگهان :

یکی از گلدانها که دقیقا بالای سر کودک بود افتاد و بر سر کودک خورد ...

سر کودک شروع کرد به فوران خون ...

کودک به سرعت به بیمارستان منتقل شد ...

فردای آن روز پدر کودک به دنبال خادم میگشت ...

بعد از جستجو با یک دسته گل و شیرینی به استقبال خادم رفت

خادم که از ناراحتی نمیدانست چه بگوید :

رو به پدر کرد و شروع به عذر خواهی کرد که پدر کودک به میان حرفهایش پرید ...

و گفت کودکم شفا گرفته است ..........

گفت آن گلدان دقیقا به جایی که رگ گرفته بوده اصابت کرده و منجر به باز شدن راه خون

و همچنین شفای کامل کودک شده ....

دوستانم این است لطف و عشق آقایی که بودنش رو واقعا قدر نمیدانیم ....

من اعتقادم بر این است که در ۸ سال جنگ در مقابل چندین کشور حضور این امام بود

که باعث شد ما هنوز ایرانی برای خودمان داشته باشیم ....

یا امام رضا (ع) خیلی نوکرتم نظرت رو از ما بر نگردون ....

بچه ها اگه از آقا عیدی گرفتین سفارش من رو سیاه رو هم بکنیدهااااا .....

خدایا خیلی ممنونتم بابت اینکه چنین نعمتی را برای ما قرار دادی ...

خدایا ممنونتم تا نشانه ای از لطفت را در کشور من قرار دادی ...

خدایا ممنونتم که من رو عاشق حبیبت کردی تا به وسیله ی او

به تو نزدیک گردم .....

خدایا دوستتتتتتت دارممممممم .....

دوست دار رو سیاه تو من

باز هم ادامه دارد .......

حرف خودم (13)

سلام خدا ٬

سلام دوستان همیشه همراهم ٬

امروز میخوام از امام رضا (ع) بنویسم ...

از اینکه بدون شک تمام زائرانش از لحظه ای که به فکر زیارتش می افتن ...

تا حرکت و رسیدن به ضریحش ٬ همه رو میبینه و خوب به همه چیز توجه داره ٬

میخوام از امروز چند اتفاق رو از میلیون ها اتفاق حرمش رو به طور اختصار بنویسم .

به نقل از .... :

امروز ۲ روز مانده به ولادت امام رضا (ع) ٬ دوستم اومد گفت : فلانی پایه ای

بریم ولادت امام رضا پیشش باشیم ٬ منم بی اختیار بدون اینکه فکری کنم گفتم :

باشه امشب حرکت میکنیم .

رفتم ترمینال با هزار بد بختی و دوندگی زیر بارون با سر زدن به چند واحد فروش بلاخره

تونستم بلیط رو جور کنم ٬ ساعت ۸:۳۰ شب حرکت کردیم و رفتیم به سمت آقامون .

با کمی تاخیر حدود ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم به مشهد ٬

به دوستم گفتم بیا اول بریم یه هتلی چیزی پیدا کنیم وسایلمون رو بزاریم بعد بریم پابوس آقا٬

مجید (دوستم) هم موافقت کرد . وقتی در شهر شروع به پیاده روی کردیم

 ازدهام جمعیت دوست داران آقا آدم رو به وجد می اورد ٬

وقتی به هتل ها ٬ هتل آپارتمان ها و یا حتی خانه های نقلی اطراف

حرم میرفتیم یا پر بودن یا اینکه به مجرد ها نمیدادند ٬

حدود ۲ ساعت تمام با پای پیاده تقریبا همه جارو گشته بودیم اما به نتیجه ای

نرسیده بودیم و فکر هم میکردیم که دیگر هم نمیتوانیم جایی رو پیدا کنیم ٬

رو کردم به سوی گنبد طلایی آقا

در دل گفتم : آقا شما که مارو تا اینجا آوردی و طلبیدی

خودت هم یه کمکی بنما و جایی برای ما قرار بده ٬

چند لحظه ای نگذشته بود که پسری جوان به سمت ما آمد و گفت که آیا دنبال جا میگردید ؟

ما که مات مانده بودیم که تو این روزها که اینها سرشان شلوغ است و دنبال مسافران نمیروند

چه طور شده که اومده و از ما این سوال رو میپرسه !!!

جوان مارو به کوچه ای برد و هتل آپارتمانی بسیار عالی با تمام امکانات رو

با قیمتی بسیار عالی و باور نکردنی در اختیار ما گذاشت .

بعد از پوشیدن لباسهای تازه به سوی آقا رهسپار شدیم ٬ و آن روز را گذراندیم ٬

شب را با هزار شوق خوابیدیم که روز ولادت آقا در کنارش هستیم ٬

 

صبح که بیدار شدیم مجید گفت: بریم صبحانه بخوریم و بعد بریم حرم ؟؟؟

گفتم : نه اول حرم  سلامی بدهیم و بعد صبحانه بخوریم

رفتیم داخل حرم آقا امام رضا ٬ میتوانستم ضریح را به خوبی ببینم ٬

شاید فقط ۱۰ متر با ضریح فاصله داشتم که ناگهان یکی از خدام

به روی شانه ی من زد و گفت : جوان تبرکی میخوای ؟؟؟

من که فکر میکردم حتما میخواد پارچه ای تبرک شده به ضریح رو

به ما بده فورا گفتم آره میخوام و اون خادم گفت دنبالم بیایید .

مارو برد به محل استراحت حفاظ ٬ چه جای خوش بویی

چه آرامش دهنده و چه در عین سادگی زیبا

به داخل رفتیم و به جز من و مجید دیگران همه خدامی بودند

که برای ولادت آقا شعرهای بسیار زیبایشان را

با صدای بسیار گرم و سنگین و آرام کننده میخواندند ٬

من که مات و مبهوت مانده بودم که اینجا چه میکنم ؟؟!!!!

به ناگه دیدم سفره ای جلوی رویم پهن شده است و یک سینی جلوی رویم است

داخل سینی نان سنگک ٬ پنیر ٬ مربای آلبالو ٬ چای و کره بود

من همیشه عاشق این صبحانه بودم اگر کباب هم میدادند من آن را به نان و پنیر

و مربای آلبالو عوض نمیکردم

صبحانه را تا آخرش نشستیم و خوردیم سپس خدام به سرعت قبل از اینکه تکونی

بتونم بخورم با همکاری هم و شادی تمام جمع کردند و بردن

و من که مونده بودم چه کاری میتوانم بکنم فورا جارو برقی رو برداشتم و اونجارو جارو کشیدم

بعد از جارو کشیدن من و مجید تنها مانده بودیم که فوضولی ام گل کرد و به پنجره ی

کوچکی که گوشه ای بود رفتم که ببینم کجا هستم

باور کردنی نبود ٬ پنجره در نزدیکی گنبد طلایی آقا بود آنقدر به وجد آمدم

که وصف کردنی نیست در آخر هم وقتی میخواستیم پایین بیاییم

۲تا ساندیس و نبات و تکه پارچه ای متبرک رو در کیسه ای به ما دادند

من و مجید تا وقت برگشتنمان اصلا رو زمین نبودیم و نمیدونستیم حتی

برای خودمان چی تعبیر کنیم و چگونه از آقامون تشکر کنیم ٬

ما مطمئنیم که آقا مارو دید و قبل از اینکه زیارتش کنیم شکم مارا سیر کرد تا به

مهربانی و مهمان نوازیش مارا شرمنده کند .

دوستانم این تنها داستانی برای خواندن و نقل کردن نیست

این واقعیت است ٬ واقعیت اینکه تمام ما در پیشگاه آقا دیده میشیم

وای به حالمان که مشهد برویم و به فکر خرید کردن ٬ عکس انداختن

و یا حتی دست به ضریح زدن به هر ترتیبی حتی با له کردن دیگران و صدمه زدن به

اونها باشه وای به حالمان اگر اونجا هواسمان به همه چیز باشد غیر از خدا و آقا

آیا میتوانی درک کنی که کسی دارد تو را میبیند و تو در جوار او دست به گناه زده ای

وای بر من و وای بر من که همیشه سهل انگارم .........

خدایا کمک کن تا درکت کنم و دست از گناهانم بر دارم

خدا قسمت کن من هم بتوانم باز به حرم آقا برم و به

واسطه گری آقا از تو بخشش بخواهم

خدایا ممنونتم که بازم اومدی به یادم

خدایا دوسسسسستتتتتتتتتت دارم

دوست دار رو سیاه تو من

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

آقا جان من گنه کار را هم بطلب به پابوست

دوستان شرمنده طولانی شد ولی خیلی ازش رو زدم اما بازم طولانی شد شرمندم

ادامه دارد .........

حرف خودم (12)

سلام ٬

سلام خدا٬

سلام دوستانم ٬ شهادت امام حسن عسگری(ع) رو اول به


آقا امام زمان (عج) و دوستداران آن حضرت تسلیت عرض میکنم ٬

راستش امروز میخوام یه جور دیگه حرف بزنم و نظر شمارو بدونم ٬

من با یکی از دوستانم در باره ی جبر و اختیار صحبت میکردم ٬

دوستم میگفت همه چی در این دنیا جبر است ولا غیر ٬

دلیلش رو که پرسیدم که چرا همچین اعتقادی داره ؟!!!

جواب داد : من کسی رو دوست دارم اما اون منو دوست نداره

و یا اینکه دیدم کسانی همدیگه رو دوست دارند اما به هم نمیرسند ٬

و اینکه چرا من کسی رو که دوست دارم به اون نمیرسم ؟

مگر غیر از این است که خدا اختیار داده تا هر کاری که دوست داریم انجام بدیم

و ما خودمان راه خوب و بد رو انتخاب کنیم ؟

من در جوابش اعتقادات خودم رو گفتم که دوست دارم شما هم راجع به

درست و غلط بودش کمکم کنید .

من جوابی که دادم این بود : اولا که وقتی خدا اختیار رو به ما داده پس

همونطور که من اختیار دارم دیگران هم دارن و این میتونه دلیل این باشه که

دیگران من رو دوست نداشته باشند و قبولم نکنند

دوم اینکه ممکنه ما راه درست رو انتخاب نکرده باشیم برای جلب رضایت طرف و یا اینکه

کلا از راه اشتباهی وارد شده باشیم

و سوم اینکه خدا اختیار رو به ما داده اما چند چیز هم به این دنیا اضافه کرده

و به ما هم اطلاع داده مانند عجل معلق و یا تقدیر که اینها رو خدا به چند دلیل قرار داده

مثلا چیزی که به ذهن من میرسه اینه که یکی از راههای امتحان گرفتن خدا از ما میتونه باشه

و یا اینکه به دلیل اینکه خداوند مارو دوست داره و میدونه که ممکنه کار به

راه غیر خدا کشیده بشه و بندش ازش دور بشه ممکنه این گونه انجام بده و یا

اینکه به دلیل صلاح ما در اون مورد چیزی رو عوض کنه

اما اینها خیلی محدود هستش ولی چون ما جز اینکه همه تقصیرات خودمون گردن خدا بندازیم

کار دیگه ای بلد نیستیم هر چیزی که باب میلمون نیستش رو میگیم خدا نخواسته

و یا میگی که تقدیر اینجوری بوده در صورتی که اگر ریشه یابی واقعی کنیم

میبینیم که اشتباه از ما بوده و جایی کوتاهی کردیم و یا زیاده روی کردیم

و یا اینکه لقمه اندازه ی دهنمون نبوده .

در هر صورت این دوستم که قانع نشد و یا نشون داد که نشده اما نظر شما چیه ؟

خدا هر چی تو بخوای همونه تا تو نخوای برگ از درختی به زمین نمیریزه .

پ . ن ۱ : بعضی ها با دست پینه بسته بد جوری دارن کار میکنن

و عرق جبین میریزن ......

 پ . ن ۲ : بعضی از بیکارها خوبه که مدرک مهندسیشونو بزارن

کنار برن بازیگر سیاه لشگر شن ......

پ . ن ۳ : بعد از ۱ ساعت .... ااااااا این که همون رستورانه .....

پ . ن ۴ : این نوشته ها رمزی بود واسه اونایی که خودشون میدونن

خدایا از اینکه باز اومدی به یادم تا چیزی راجع به تو به خاطرم بیاد

و اینکه بیشتر از ساعت قبل دوستت داشته باشم بینهایت ممنونم

دوست دار رو سیاه تو من

حرف خودم (11)

سلام خدا ٬

سلام دوستانم ٬

در کرب وًلبلا غوغایی بر پاست ٬ سیری درونش میکنم

((یک طرف میدان کارزار ))

عباس برادرم برو و برای بچه ها آب بیاور ٬

عباس : چشم سرورم

من نمی توانم دیگر گریه های علی اصغر را ببینم

ببین چه بیتابی میکند این نامردان حتی به او هم رحم نمی کنند

عباس رفت ٬

اما وقتی بازگشت فریاد زد یاااااااا اخییییییییی !!!

وااااااای این عباس من است ؟؟؟

وای ای خدای بزرگ این ها کیستند که با فرزند علی چنین کردند

با یل آل ابا چه کرده اند

برادرم دستانت کو ؟؟!!!

برادرم چشمان زیبایت کجاست ؟؟؟

عباس گفت : همه را در راه خدا به فدای سرورم نمودم

و باز هم عباس رفت ٬

اما این بار به سوی خدا و پیامبرش ٬

کودک خیلی بی تابی میکند ٬

ای بی رحمان به این کودک رحم کنید و قطره آبی به او دهید ٬

ناگهان آسمان تیره گشت ٬

یا خدا این کودک هم به سوی تو آمد ٬

این کودک نیز به قربانی تو نائل شد ٬

دیگر گهواره را تکان ندهید به گمانم این بار علی اضغر آرام گرفته ٬

دیگر بی تابی نمیکند راحت به خواب رفته ٬

حال من مانده ام و این زنان و طفلان اهل بیت پیامبر

زینب بی تابی نکن

خواهر من طاقت بیاور تو از کودکی کشتن عزیزانت را دیده ای

اول از مادرمان زهرا سپس پدرمان علی و برادرم حسن و عباس

و حال نوبت من است تا به سوی خدا بروم که او و جدمان منتظر من اند

این را نیز تحمل کن من نیز بی تاب توام ٬

حسین نیز به میدان رفت

"از زبان زینب ": حال برادرم به میدان بازگشته

مانند پدرش پر هیبت و با شکوه می جنگد

وای خدای من این چیست که در قلب او فرو رفت

وای خدا او کیست که به پهلویش نیزه را وارد کرد

وای خدا این کیست که جرات کرده به عزیز دل پیامبر این چنین کند

وای خدا این سر برادر من است ؟

این پاره ی دل من است ؟

 *همه جا خاک از زمین بلند شد*

حال کم کم دارد میدان جنگ دیده میشود

تن برادر من کجاست ؟!!!

آیا از این پس باید با خاطراتش زندگی را بگذرانم

ای خدای اینان کیستند

"از زبان خودم "

ای خدای بزرگ من اون روز نبودم اما حال که باز با

نوه ی آن امام هستم چگونه ام

کمکم کن که در مقابل نباشم

ای خدا دوست دارم که هنوزم دل منو به سمت ائمه راهنمایی میکنی

و به مجلسشان راهم میدهی

دوست دار رو سیاه تو من

 

 

 

حرف خودم (10)

سلام عرض می کنم به همه ی دوستان عزیزم

بله دوستان منم همون روسیاه همیشگی

تو پست قبل از مادر گفتم از کسی که واقعا ارزش اون در این وبلاگ نمی گنجه

تو این پست می خوام از یکی بگم که ارزشش برام کمتر از مادر نیست

به همین خاطرشعری رو آماده کردم

که با افتخار تقدیمتون می کنم:

(لطفا با احساس و طبع شاعرانه بخونید که شعرم حیف نشه

یه آهنگ بی کلام هم پخش کنید که شما رو با حس و حالم آشنا کنه...

شمعم تونستید روشن کنید....)

....

....

رو سیاهـــــــــــم رو سیاهم روسیاه....

کله پشمالو و بی حجب وحیا

دماغم از دور شبیه بادمجان....

هیکلم از دور شبیه گونی سیب زمینی..

آه ای زندگی...

این چه بود بر سر ما آوردی....

من را به کدامین گناه محبوس؟

که اندر آدم شدن این توان مشکل

همی 5  زنم در مشکلات...

به قول شاعر...

شاسکولان هم عالمی دارند....

تو ای مهرداد

تو ای خوب من

ای کسی که مرا دریافتی در مشکلات...

ای مهندس....ای زیبا رو...

خدا را شکر که تو را یافتم

برای مشکلات....برای اینکه در تو امید دیدم

باشد که آدمیت از تو بیاموزم ای خوب

ای دلاور

ای پهلوان...

ای کسی که زور می زنی آدمم کنی

ولی افسوس و صد افسوس

در جای خود در جا زنم....

ای مهرداد

ای شجاع

ای کسی که برایم همچون بتی....

خاک پایت را بوسه زنم ای مهربان...

پایت را بالا بگیر بکوب بر صورتمان

که به قول شاعر

ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم....

من را از این دنیا فقط هست  این موتور...

آن هم پیش کش لطف و صفایت ای نازنین

...

بله دوستان از زحمات بی حد و حصر دوست عزیزم مهرداد عزیز تشکر می کنم

واقعا خدا رو شکر که هر چی بدبخت و زن ذلیل شدم

هر چی رنجور و تن پرور و بی خاصیت شدم

یک دوستی بهم داد

که باید برم کف پاشو ماچ کنم...

غلامتم داداش....

 

پ.ن:

دنده موتورتم با پات بکوب تو سرم خلاصم کن

 

مادرم

سلام خدا ٬

سلام دوستانم ٬

تو رو دوست دارم زیاد ٬ نگو باز دلت میاد منو تنها بزاری

توی آخرین وداع ٬ وقتی دورم از همه

چه صبورم ای خدا ٬ دیگه وقت رفتنه

تورو میسپرم به خاک ٬ تورو میسپرم به عشق

برو با ستاره ها ٬ برو با ستاره ها

 

تورو دوست دارم

مثل حس دوباره ی تولدت

تورو دوست دارم

وقتی میگذری همیشه از خودت

تورو دوست دارم

 مثل خواب خوب بچگی

بغلت میگیرم و میمیرم به سادگی

تورو دوست دارم

مثل دلتنگیهای وقت سفر

تورو دوست دارم

مثل حس لطیف وقت سحر

مثل کودکی توی بغلم میگیرمو

این دل غریبمو با تو میسپرم به خاک

پ . ن :

این شعر رو اول تقدیم میکنم به مادر عزیز تر از جانم

و بعد به زهرا خانوم که من رو به یاد این انداخت که مادر چه نعمت

بزرگ و بی همتایی هستش

مطمئن نیستم که بخونیش اما بسیار ممنونتم زهرا جان

هیچی مادر نمیشه بینهایت دوستت دارم مادرم

خدایا همه ی مادران و خاطراتشان را کنار و مانند خودت پشتیبان ما نگه دار

دوست دار روسیاه تو من

 

حرف خودم (9)

سلام خدا ٬

سلام دوستانم ...

امروز دلم یه جوریه ....

یه جوری که خودمم نمیدونم چه جوری میشه بیانش کرد ؟؟؟

داشتم به این فکر میکردم کجای این دنیام؟

 چندتا آدم رو از خودم رنجوندم ؟؟؟

به این که روزی که برم تو قبر بهم چی میگذره ؟؟؟

نکیر و منکر که اومدن بالا سرم با چی میان ؟؟؟

با گرز یا روی خوش ؟؟؟

هی به خودم دلداری میدم که با روی خوش میان ...!!!!

اما وقتی درست و بی رودربایسی فکر میکنم ....

میبینم که چیزی ندارم که بهش دل خوش کنم ....

تو این وبلاگ دارم همش شعار میدم ....

شعار به تمام معنا ....

دلم به نماز خوندنم خوشه ....

نمازی که توش به همه چی فکر میکنم غیر از حضور خدا ...

به کارام که فکر میکنم میبینم بازم چیزی ندارم که بهش بنازم ....

چشمهام پاک نیستن ....

گوش هام پاک نیستن ....

زبانم پاک نیست ....

فقط امید بستم به ائمه اطهار که اونم فکر کنم هیچی ندارم  ..

که بتونم بندازمشون تو رودربایسی واسه اینکه شفاعتم کنن ....

وای از شب اولی که میخوان بزارنم تو قبر ...

تنهای تنها بدون هیچ نوری ...

بدون هیچ امیدی به بازگشت به بیرون ....

بدون اینکه امید داشته باشم که کسی الان میاد و حمایتم میکنه ...

خیلی دردناک جوری که همین الان تنهاییش داغونم میکنه ...

وای خدایا ببخش نا سپاسی هامو ....

همیشه فکر میکنم که تا من بمیرم ٬ وقت واسه خوب شدن دارم ...

اما میدونم که از این خبرها نیست ....

خدا بهم خبر نمیده که ۱ دقیقه دیگه کجام؟؟؟

 این دنیا یا نزدیکترم به خودش ...

خدایا خودت به دادم برس که بتونم مرگ رو درک کنم ...

بعد این موضوع به این فکر افتادم که اگر امام حسین (ع) ....

همین الان اینجا بود من کدوم طرف رو انتخاب میکردم ...

به خودم که نمیتونم دروغ بگم بدون شک سپاه یزید ملعون بودم ...

مگه میشه که من با این همه گناه پشتیبان آقا باشم ....

واسه ی همین میدونم که اگر انشالله آقا امام زمان(عج) هم بیاد من پشت شیطان میرم ....

واسه ی همین دوست ندارم که زمان ظهور آقا زنده باشم ...

چون دوست ندارم که ظهورش رو باور نکنم ....

چون میدونم ضعیفم میدونم ظرفیت وجود آقا رو ندارم ....

واقعا به این فکر میکنم که در مقابل آقا میخوام قرار بگیرم تنم میلرزه ....

اما با وجودی که از خودم میبینم جز این نیست ....

ای خدای بزرگ کمکم کن ....

کمک کن که جزو پشتیبانان شیطان نباشم ...

کمک کن که عادات بدی که دارم رو ....

بتونم ترک کنم ...

رضایت خودت ٬ ائمه اطهار ٬ پدر و مادرم ٬ دوستانم رو بتونم جلب کنم ...

خدایا کمکم کن تا در برابر مسائل صبر داشته باشم ....

و زیر فشار خم نشم و فرار نکنم به سمت امیال شیطانی ....

خدایا ممنونم که بازم به یادم اومدی ....

و یادآوری کردی که خیلی زود این روزهای زمینی در گذرند و تموم میشن ....

خیلی دوست دارم و ازت میخوام که دوستم داشته باشی با همه ی بدیام ...

پ.ن : یا رب نظر تو بر نگردد ....

دوست دار رو سیاه تو من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

راستی شما دوستانم فکر میکنید که در وقت مرگ و همینطور

ظهور آقا چه حالی دارید و کدوم طرفی هستین ؟

دوست داشتین تو نظرات برام بنویسین

ممنونم از اینکه حوصله کردین

just for fun

سلام

مهرداد هستم دوست عزیز و شفیق آقا کامران

راستش خواستم بگم که از این خبرا نیست

این کامران عمرا این کاره باشه

آخه یکی نیست بهش بگه

ب ب یی !!

آخه تو کجات به این پستا می خوره

خدا که کلا بی خیالت شده بیمه 12 امام شدی ....

این حرفا واسه چی

دوستان خام نشید

این مارمولک بسیار زن ذلیله...

همیشه تو کفه...

گروه خونییش اصلا ماله این حرفا نیست....

یه خبر مهم

همین الان با خبر شدیم که آقا کامران

2 ماه دیگه ایشالا ازدواج می کنه...

می خواد بعد صفر باشه که مشکلی نباشه....

من تبریک می گم کامران جان

پیر شید به پای هم...

دوستان....

بزنید کف قشنگرو

به افتخار عیاشون و آقا کامران......

همین جا یه شعری رو آماده کردم.....

....تقدیم به شادوماد...

پشمالو باید برقصه(منظور شاعر خود آقا داماد کامران هستش)

پشمالو باید برقصه

پشمالو باید برقصه

پشمالو باید برقصه...

دیدی دیدی دییدی دیدیدیی

دیدیدی دیدی دییدی (آهنگ)

اینم شکار لحظه ها در هنگام لبخند آقا داماد:(کاملا هنری)

 

پ.ن:

کامی جون دوست دارم.....

مرام نامه

سلام خدا ٬٬٬

سلام دوستانم ٬ امروز خواستم تشکر فراوانی کنم از اینکه به وبلاگ خودتون سر زدید .

 منو شرمنده کردید دوستانم در راستای تغییرات اساسی دادن به خودم و وبلاگم

از تمامی کسانی که پیشنهادی در مورد موضوعات وبلاگی و همینطور

 حرفهای دل دارند درخواست دارم تا به اینجانب کمک نموده

 و مرا از پیشنهادات زیباشون مستفیض نمایند .

 دوستانم میخوام جنب و جوش رو به راه نامه بیارم تا باعث بشیم همه ی جوانانی

که به سمت خدا میلی دارند شور و شوقی به خواندن این وبلاگ نشان بدهند

و از سر سری گرفتن این حرفها در بیان و خودشون هم راجع به این موضوعات

تحقیق و یا تفکر کنند ممنون میشم کمکم کنید .

 

                                           دوست و دوست دار کوچک شما کامران یگانه

دلنوشته (8)

سلام خدا ٬

سلام دوستانم مهربانم ٬

راستش اصلا دل نوشتن نداشتم ...

خیلی گرفته ام ...

فشارهای زندگی خیلی زیاد شدن ....

این رو میدونم که همه مشکل دارن و هیچ کسی بدون مشکل زندگیش رو نمیگذرونه ...

اما من هم طاقت خودمو دارم و آدم ضعیفیم ...

بعضی روزها خیلی داغونم دقیقا مثل امروز ...

البته من نوشته هام بیشتر شبیه غم نامه شده تا راه نامه ...

خودمم اصلا دوست ندارم اینجوری باشه اما واقعا نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟

تنها کاری که میتونم بکنم و خودم رو تسلا بدم ...

اینکه بگم توکل بر خدا ....

تنها حرفیه که خودمو آروم میکنم ....

اما بعضی وقتها دیگه به لبم میرسه ....

بعضی ها منو میشناسن و اخلاقمو میدونن ...

من شدیدا خوددارم و خودمو بروز نمیدم ....

اما بعضی وقتها واقعا به یه آرام کننده ی روح احتیاج پیدا میکنم ....

از طرفی چون همه ی اطرافیانم دنبال مشکل خودشونن ...

کسی رو جز خدا پیدا نمیکنم ...

شاید حرفهام شبیه ریا شده باشه و ریا دیده بشه ....

اما من با خدای خودم صاف صافم ....

خدا من بنده ی ضعیفتم تا کی باید فشار رو روم بیشتر از قبل کنی ...

میدونم که میگی هرکس رو که میخوای بیشتر باهات باشه ....

 بیشتر بهش فشار میاری ....

اما ای خدا یعنی من انقدر قوی شدم که این فشار رو تحمل کنم ....

اگر از زیر بار شونه خالی کنم چی ؟؟؟

وای خدا دستمو رها نکن به کمکت احتیاج دارم ....

همین الان یه چیزی اومد به ذهنم ....

به فکر اینکه وقتی که تو ورزش وزنه برداری ....

میخوای قویتر شی باید وزنه هارو سنگین تر کرد...

و مدت بیشتری بالای سر نگه داشت....

در این صورت در مسابقه میشه برنده بود ....

من همان ورزشکارم ...

وزنه فشار زندگی ....

وزنه رو روی سینه گذاشتن ...

یعنی آمادگی برای روبرویی با آزمایش ....

و همینطور مرحله ایست که باید تمرکز کرد ....

باید در کارهای دقیق خدا تمرکز کرد ....

و بدون ترس با امید به خودش وزنه رو بالا برد ....

چون میدونی بالاترین فشار در راه هست ...

و وزنه رو بالای سر نگه داشتن ....

همون آزمایش خداست ....

اگه به اندازه کافی تمرین کنم ....

میتونم وزنه سنگین تری بردارم ....

و این یعنی رشد ....

اگه وزنه رو بالای سرم بتونم نگه دارم ...

این در ورزش یعنی ۳ چراغ سفید ....

و در پیشگاه خداوند یعنی قبولی در امتحان ...

ولی اگه نتونم چی ؟؟؟

ای خدای من جز تو کسی در وقت بلند کردن وزنه کنارم نیست ....

پس تو کمکم کن تا به استقبالش برم بدون ترس و خستگی ....

به من مربیان ( پیامبران و امامان ) رو بشناسان ....

تا اونها روش مقابله و طاقت آوردن زیر وزنه رو بهم یاد بدن ....

ای خدای مهربون خودت اومدی تو ذهنم و جواب خودمو به خودم دادی ....

جوابی که هرگز بهش فکر نکرده بودم .....

واقعا بی همتایی ....

ای خدا این مثال رو به ذهنم آوردی تا بفهمم کجای کارم ....

خدا درس دادنت بی نظیره ....

هیچ استاد معارف ٬ ورزش ٬ ریاضی ٬ فیزیک و ....

نمیتونست اینجوری بهم بفهمونه که کجام ...

ای خدا با یه مثال ساده همه ی درونم رو ریختم بیرون ....

ای خدای سبحان خیلی سبک شدم ....

وای حس خیلی خیلی خوبی دارم دیگه فشار رو حس نمیکنم ...

فکر نمیکردم انقدر زود روحیم رو بدست بیارم ....

وای خدا شکرت ....

خیلی مهربونی ....

خیلی زیبایی ....

خیلی رحمان رحیمی ....

خیلی بخشنده ی بی منتی .....

خیلی ناشکرم ....

خیلی نادونم ....

خیلی بی فکرم ....

خیلی چشمهام بستس ....

خدایا ممنونتم ....

واقعا احدی ....

هر چی بگم کم گفتم ....

خیلی حالم خوبه هیچ کس حتی فکرشم نمیکنه چه حسی دارم .....

خدایا ممنونتم که بازم اومدی به یادم با یه درس بسیار زیبا ....

خوشحالم از اینکه که هنوز شاگردتم وترک تحصیل نکردم ....

خدا تا زندم منو از کلاست بیرون نکن ....

خدا دوست دارم به بزرگی عرش کبریات ....

همیشه همراهم باش ای معبود زیبای من

دوست دار رو سیاه تو من

 

 

 

حرف خودم (7)

سلام ٬ سلام خدا جونم ٬

سلام دوستان همیشه همراهم ٬

راستش بد جوری داغونم ....

امروز متوجه شدم یکی از دوستانم در کوچه ی بالایی ...

متاسفانه دار فانی رو وداع گفته ...

اولش باورم نشد ....

وقتی حجلشو دیدم .....

.......

.......

۱۵ دقیقه داشتم به عکسش نگاه میکردم ....

باور نمیکردم ....

این همین پوریاست دوست من ؟؟؟!!!!

نه این پوریا نیست ...

من همین چند شب پیش دیدمش ....

نه این امکان نداره مگه میشه ؟

بابا مگه چند سالش بود ؟

آخه ای خدای مهربون حکمتت چیه ؟؟؟

وای خیلی حسه بدی دارم ....

شوکه شدم ....

 هر کار میکنم نمیتونم باور کنم از فردا شب دیگه نمیبینمش .....

ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااا آخه مصلحتت رو شکر جوون بود ....

خدا جون خانوادش رو صبر بده .....

اومدم خونه داشتم به خودم فکر میکردم ....

همیشه فکر میکنم که بر میگردم خونه ....

همیشه فکر میکنم که واسه ی جبران فصت دارم ....

ای خدای بزرگ خیلی کوتاه فکرم ....

به لحظه ای که دارم جون میدم ....

دارم دستو پا میزنم تا لحظه ای از پدر مادرم بخشش بخوام ...

به لحظه ای که در حق اطرافیانم بدی کردم ....

به لحظه ای که خیلی راحت حق و نا حق کردم ....

به لحظه ای که به کسانی که باید محبت میکردم اما نکردم ...

به لحظه ای که فشار قبر بهم فشار میاره ....

به لحظه ای که خیلی دیر شده واسه پشیمون شدن ....

و به خیلی لحظه های دیگه دارم فکر میکنم ....

آخه من با خودم چی دارم که انقدر به خودم میبالم ....

من هیچی با خودم ندارم ...

نه دعای خیری ....

نه کار خوبی که کسی بگه خدا بیامرزتش فلان کرد واسه ما ....

ای خدا پشیمونم از کارهای پر گناهم ....

از کارهایی که توشون کوتاهی کردم ....

ای خدای بخشنده منو ببخش ....

ای خدای مهربون توبه میکنم به درگاهت ....

واسه ی همه گناه هایی که انجام دادمو تورو ندیدم ....

 خدا من قدر این زندگیمو نمیدونم ....

و تا نبینم کسی دستش از این دنیا کوتاه شده ....

یادم نمیوفته که منم قراره که بمیرم ....

خدایا بر من نا شکری کردنم رو ببخش ....

قدر عافیت ندونستن رو ....

قدر زندگی پر شکوه رو ...

قدر نعمات ریز و درشتت رو ....

و همه ی چیزهایی که هر چند وقت یکبار بهم گوشزد میکنی ...

اما این گوشزدت خیلی واسم گرون تموم شد ....

ای دهنده ی بی منت ....

کمکم کن تا بیشتر به تو تقرب پیدا کنم ....

کمتر گناه کنم ....

و وقتی که میتونستم کار درست رو انجام بدم ....

دستمو بگیر تا به سمتش برم ....

خدایا همیشه دستم به سوی تو درازه و از تو میخوام دستمو بگیری ...

دست این بنده پر گناهتو ....

که داره از پشیمونی میمیره رد نکن ....

آخه تو خدایی ....

تو بزرگی ....

تو بخشنده ای ....

تو رحمانی ....

خودت گفتی که اگه کسی بیاد سمتت ....

توام میای به سمتش .....

پس خدایا دستان خالی ام را بگیر ....

و به سوی خودت بکش ...

اگه من دستمو شل کردم ....

تو فشارش بده ....

آخه من ضعیفم ....

من ذهنم کوچیکه و درکم نا چیز ....

خدایا به محمد(ص) ٬

به علی (ع) ٬

به فاطمه زهرا (س) ٬ 

به حسن (ع) ٬ 

به حسین (ع) ٬

که بهترینهاتن روی زمین و آسمانت ....

قسمت میدم که تنهام نذار ....

خدایا ممنونم که دوباره به یادم اومدی با درس جدید ....

خدا دوست دارم به اندازه ی بخشندگی بی انتهایت ...

دوست دار روسیاه تو من

برای شادی روح تمامی گذشتگان علی الخصوص

جوان ناکام پوریا صدری یک فاتحه بخوانید ممنونم از همتون.

حرف خودم (6)

سلام ٬ دوباره سلام

سلام خدا ٬ سلام دوستان با حوصله ی من ٬

راستش یک دفعه ای دلم گرفت و خواستم بنویسم ...

الان رفتم پشت پنجره و هوس کردم که بازش کنم و  به بیرون نگاه کنم ...

امشب از اون شبهای سرده سرده تهرانه ...

وقتی که صورتم یخ شد و اومدم نشستم پشت کامپیوتر ....

یک دفعه به یاد کسانی افتادم که همین الان آرزوی بودن در جای گرمی

مثل جای من بودن ....

حتی برای لحظه ای ....

واقعا زجر آورٍ وقتی به این نا شکریهام فکر میکنم ...

الان خیلی و خیلی ها هستند که در گوشه کنار این شهر ....

دارن دستاشونو با گرمای نفسهاشون ....

با گرمای یک پیت پر از چوب که به آتش کشیدن ....

یا با گرمای در کنار هم و نزدیکیٍ هم خوابیدن ....

شبشونو به صبح می رسونن .....

واقعا من چی ام ؟؟؟؟

چرا انقدر بی فکرم ؟؟!!!!

دنبال چی میگردم ؟؟؟!!!!

چی کم دارم ؟؟؟!!!!!

ای خدا منو ببخش بابت کوتاهی هایی که در شکر کردنت ....

در سجده کردن به خاکت ....

در کمک کردن به بندگانت ....

در تمام داشته هایم و ندیدنهایم .....

که الان با تمام شرمندگی ام نمیدونم چی و چه جوری ازت عفو بخواهم ...

یاد رفتگرهایی افتادم که طول شب رو تو این سرما با چه مشقتی کار می کنن و به صبح

می رسونن دریغ از اینکه من واسه کاری که میکنم و یکصدم سختی رفتگری رو داره به زمین و زمون شکایت میکنم ....

وقتی یاد این میوفتم که خانواده ای با یه چراغ نفتی خونشو گرم می کنه ...

وبه پدری که تمام تلاشی که در وجود داره رو میکنه ....

و خودشو به آب و آتیش میزنه ....

تا شرمنده ی بچه هاش نشه ....

از خودم بدم میاد که چقدر بی فکر ....

خود خواه ....

مغرور ....

و نادونم .

دیروز داشتم با سرایدار محل کارم صحبت میکردم ٬

ازش پرسیدم چند سالته؟

گفت ۴۷ سال

گفتم بچه داری ؟ چندتا ؟

گفت : آره ۲ تا پسر دارم

گفتم چند سالشونه کجان؟

گفت یکی ۱۷ یکی ۱۸ و با مادرشون لرستانن ...

گفتم درس میخونن ؟

گفت نه معلول جسمی هستن بدنشون لمس هستش نمیتونن مداد خودکار بگیرن ....

یه مشکل ژنتیکی دارن و بزرگتر هم که بشن بدتر میشن ....

گفتم سختت نیست تو اینجا اونا اونجا ؟

گفت چرا ٬ اما چاره چیه از پس مخارجشون تو تهران بر نمیام مجبورم ...

گفتم زمونه ی سختی شده نه؟ ....

با کمال قدرت بهم گفت اصلا هم اینجوری نیست !!!!

من ۲ تا بچه معلول دارم و این سختی رو میکشم ....

اما میدونم کارای خدا بی حکمت نیست ....

اون دست گردون رو میچرخونه ...

آدم تا سر پاست میتونه همه کاری بکنه !!!!

تو دلم به خودم فحش میدادم که چقدر ضعیفم و هزاران احسنت به این مرد ...

مردی که سوادش در حد خوندن نوشتن بیشتر نیست ....

اما درکش اندازه ی دریاست ....

آخه خدا میخوای بهم یه چیزی بفهمونی چرا اینجوری خردم میکنی ...

ای خدای بالا سر خودت میدونی تو دلم چی میگذره ...

ای بخشنده بر من نادانی ام را ببخش ...

ای دانا یک نوک سوزن از دانایی ات بر من عطا کن ....

ای خدای مهربون خیلی بزرگی ...

این دنیایی که ساختی ۱۰۰۰ بار بزرگتر از چیزی هست که دیده میشه ...

انسانهایی توش هستن که من حتی و حتی تار مویی از آنها نیستم ....

ای خدای بزرگ ممنونم که بازم بهم درس دادی ....

ای خدای زیبای من ....

واقعا ممنونتم بابت تمام چیزهایی که به دادی و باز هم نمیبینم ...

ای خدا باز هم از درگاه با شکوهت ملتمسانه میخوام ....

مرا به شکوه و جلالت ببخشی و از دریای بی انتهای هستی خود کمی به من ...

صبر ....

عقل ....

درک ....

تفکر ....

و راهی برای شکر گزاریت قرار بدی ....

ای خدای مهربانم ممنونم که بازم اومدی به یادم ....

ای خدای صابر دوستت دارم به اندازه ی بزرگیت ....

دوست دار رو سیاه تو من .

 

حرف خودم (5)

سلام خدا

سلام دوستان دوست داشتنی من

سلام به همه ی کسانی که حوصله می کنند و نوشته های خسته کننده ی منو می خونن

راستش باز دلم گرفته البته نه از مشکلاتم این دفعه داشتم به خودم فکر میکردم که به یه چیزای دیگه ای رسیدم .

فهمیدم که خیلی آدم ضعیفی ام ....

خیلی بی ارادم ....

خیلی داغونم ....

خیلی نا چیزم ....

امروز فهمیدم هیچی نیستم ....

وقتی که داشتم به یه نوحه گوش میدادم ٬

یه لحظه ی کوچیک خودم رو گزاشتم جای کسانی که زجر واقعی کشیدن ....

فقط یه لحظه تصور کردم که من اونجا بودم و میدیم که داداشمو دارن میکشن ....

حتی ثانیه ای نتونستم طاقت بیارم حتی اندازه ی فکر کردن بهش ....

من تا امروز ادعا میکردم که سختی میکشم ....

اما امروز فهمیدم سختیهای من بچه بازی ای بیش نیست ....

واقعا اون خدایی که اون بالاست مصیبت رو اندازه ی طاقت میده ....

اون میدونه که کی چیه و چقدر ضعیف یا قوی هستش ....

امروز فهمیدم من دارم فقط و فقط زیبایی میبینم ....

همون طور که حضرت زینب (س) بعد از واقعه ی عاشورا بعد از نام خدا

فرمود که به خدا قسم جز زیبایی چیزی ندیدم ............

پیروزی خون بر شمشیر ........

رو تمام شمشیر های شما خون اونهاست و نشانشون واسه همیشه خواهد ماند ....

وقتی به این جمله ها فکر میکردم نمی تونستم بفهمم چه جوری این چنین

ایمانی در یک انسان میتونه تجلی پیدا کنه ....

اما وقتی داشتم فکرمو بررسی میکردم  به پدر و مادرش رسیدم ....

شخصی مانند حضرت زینب (س) از اول زندگی مصائب دید از شهادت مادر ٬

شهادت پدر ٬ و دانستن اینکه در روز عاشورا شهادت خانواده ی خود را خواهد دید ....

این است آن سختی دیده ....

واقعا آن حضرت چه کشید و من چه را نمیتونم تحمل کنم ....

ای خدای بزرگ من که هرگز نمیتونم درصد ناچیزی از آن بزرگان باشم ....

اما تو ای بخشنده به من هم کمک کن تا کمی صبر داشته باشم ....

طاقتم بیشتر شود ....

بهتر فکر کنم و بهتر درکت کنم ....

ای خدای مهربون بهم قدرت بده تا سر پا به ایستم .....

ای خدا آن حضرت شهادت بچه ی شیر خواره را هم دید ....

اما جز حمد و ثنای تو چیزی به زبان نیاورد ....

ای خدا به من هم بیاموز که جز شکرت چیزی نگویم ...

ای غفار پشتیبانم باش تا بتونم شرمنده تر از این نباشم ....

شرمنده ی این همه نشونه ای که جلو چشامه و نمیبینم .....

خدایا کاری کن که به هیچی عادت نکنم که فکر کنم حق من اینه .....

و شکر کردنت رو فراموش کنم ....

خدایا بابت خیلی چیز ها شکرت نکردم ....

اما ای رحمان خودت به بزرگیه بی کرانت بر من ببخش ....

و من رو به خودت نزدیک کن ....

چون خودت فرمودی که به هر که بخواهی میدهی وبر هر که نخواهی نمیدهی .....

ای خدای مهربون یه وقت قفل به دلم جز قفل مهر خودت نزنی ....

ای خدا واقعا دوستت دارم.....

ممنونم از اینکه امروز هم چیزی بهم یاد دادی ....

ممنونم که بازم به یادم اومدی ....

و دوباره من رو به درگاهت دعوت کردی ....

بابت همه چی ممنونم و به اندازه ی عرشت دوستت دارم ....

الهی به امید خودت و تنهایم نگذار .....

دوست دار رو سیاه تو من 

 

حرف خودم (4)

سلام ،،،

سلام دوستان خوبم ،

 امروز خيلي حالم خوبه ،

يعني از اون روزي كه پست قبلي رو گذاشتم خيلي بهتر شدم .

 اما بازم روي صحبتم با خداي بزرگ و مهربون و رحيم و بسيار بخشندس‌ 

 اي خداي بزرگم سلام ٬ خوبي ؟

 ميدونم ما نا شكرا هنوزم نا شكريم

اما اي خداي قشنگم

 واقعا دنيات با همه سختيهاشو دل مردگي هاشو همه نا مردياشو همه ي زشتياش

بازم قشنگه 

 با صبر كردن با تو و بودن با تو قشنگه،،،

 وقتي كه دنيا فشار مياره و احساس له شدن ميكنم ،

وقتي احساس تاريك شدن اين دنيا رو حس ميكنم ،

وقتي كه اين دنيا زشتياش رو بيشتر بهم نشون ميده ٬

تنها و تنها تويي كه تو تمام لحظات باهام هستيو نگام ميكني٬

تشويقم ميكني٬

صدام ميكني٬

دستمو ميگيري٬

ميگي دوست دارم ٬

جايي كه هيشكي حتي نگام نميكنه٬

زورم ميكني كه دست به زانوم بذارم و با يه يا الله رو پاهام وايسم٬

اي خداي بزرگ و زيباي من ...

اي خداي بخشنده و پر محبت من ...

اي زيباي بي همتاي اين دنياي پر از سختيو زشتيو ناراحتي ...

واقعا ممنونتم

واقعا ممنونتم

واقعا ممنونتم واسه همه چي ...

واسه خونواده اي كه بهم دادي

واسه دوستان بي نظيري كه بهم دادي

واسه زندگي اي بهم دادي

واسه همه ي چيزايي كه بهم ندادي تا به خاطرش تلاش كنم

رويا ببافم

با فكرش بخوابم

با فكرش بيدارشم

و با اميد به رسيدن به اون روز

 دوندگي كنم ...

دوندگي با تمام سختي اي كه منو به ياد تو مياره ...

همه چي تو اين دنيا منو ياد تو ميندازه ...

اون دختر بچه اي كه داره اسپند دود ميكنه واسه ماشينا سر چهار راه ٬٬٬

يا اون پسر بچه اي كه داره كنارش گل و بادكنك ميفروشه ٬٬٬

من ميتونستم هر كدوم از اونها باشم ...

من ميتونستم خيلي بدتر از اينها باشم ٬٬٬

مي تونستم يه دزد باشم يا معتاد ٬٬٬

اما الان تو خونم ... جلوي كامپيوتري كه ميتونست نباشه ...

اما الان سالمم ... اما الان دزد و معتاد نيستم ... اما الان به يادمي ...

اما الان به يادتم ........

اي خداي بزرگ و مهربان

 به خاطر چيزهاي بزرگي كه بهم داديو نميبينم شكر...

شكر ...

 شكر ...

و تا ابد شكرت ٬٬٬

خداي عزيزم  واقعا نميدونم در وصفت چي بگم 

 بد جوري زبونم كم آورده تو كلمات

 خودت ميدوني چه احساسي دارم

و چي ميخوام بگم ٬٬٬

خيلي دوست دارم ...

تنهام نزار ...

صبرت رو بهم بده تا اين دوران رو بتونم تحمل كنم ...

باهام باش و سر پا نگه دارم ...

من هم شهادت ميدهم اي خالق عشق ...

جز تو هيچ خدايي وجود نداره اي بي همتاي توانا ...

اشهد ان لا اله الا الله ...

   

خدا جون دوستت دارم ...

و ممنونم كه بازم اومدي به يادم ...

به اندازه ي همه ي آفريده هات دوستت دارم اي دهنده ي بي منت

   

 

 

 

حرف خودم (3)

ای خدا جونم ...

کم آوردم ...

خدا جون چی کار کنم؟

خدایا دستم بستس به غیر پناه تو هیچ جایی جا ندارم.

ای خدا دلم گرفته از همه جا از همه کس

خدایا خودت کمکم کن

توکلم به خودته

ببین قبل از همه اومدم پیش خودت چون می دونم خودت دوای دردم رو داری ...

خدا جون من بنده ی کم طاقتیم این فشار هارو نمی تونم به دوش بکشم ٬ 

کمکم کن زیر این ضربات پتک که واسه محکم شدن من می زنی نشکنم ٬

کمکم کن خورد نشم ٬

کمک کن ای خدای بزرگ

تویی که آسمون به این بزرگی با این همه ستاره توش٬

آسمون با هفت طبقه ٬

آسمونی که توش عرش کبریاتو قرار دادی

به ما گفتی که وقتی کسی رو نداریم که بهش فکر کنیم به آسمون فکر کنیم

چون اونجا کسی هست که به ما فکر می کنه...

ای خدا جون به من فکر میکنی؟ منم میبینی؟

میدونم و مطمئنم که منو میبینی

چون قبل از هر کسی اومدی تو یادم

میدونم که میخوای محکمم کنی تا کسی نتونه بشکنتم٬

یا اما زمان(عج) تورو قسم میدم که پیش خدا وساطت من روسیاه رو بکن

   

ای پیامبر(ص) فدای گنبد سبز حرمت تو یه وساطت کن

      

یا حسین (ع) تویی که همه چیزت رو در راه خدا دادی تو یه وساطت کن

      

بد جور نیازمندتونم

خدا جون من قدرتم کمه بهم صبر عطا کن

از صبر بیکران خودت

خدایا میدونم که همه چیز حکمتی داره

به تازگی هم دوباره بهم نشون دادی

همه ی چیزایی که میدی

 گرچه بعضی اوقات واسه من بی طاقت ناشکر

 سخت و بیرحمانه به نظر میرسه

اما بعدش می فهمم که چه لطفی در حقم کردی

خدای مهربونم من هر چی دارم از تو دارم 

هر چی خواستم بهم دادی از بهترینهاشم بهم دادی

اما حالا صبرتو نیاز دارم

 کمکم کن ای بی نیاز

 ای کسی که همه چی دستشه

 خدا جونم دستمو بگیر نذار رو زانوهام بیفتم

 کمکم کن بتونم بایستم خودت کمکم کن.

 من حقیر تنها و تنها محتاج توام

 مددی برسان

بد جوری دارم می افتم

 خدا جونم خیلی دوستت دارم

 ممنونم که بازم اومدی به یادم واقعا ممنونتم ای همیشه همراه من.

  

حرف خودم (2)

سلام ... سلام خدا ... آهای خدا سلام ... خوبی؟ نه خوب نیستی؟ چرا؟ از دست ماها؟؟؟ میدونم خدا جون ٬ ماهایی که اینجاییم هم از دست هم خوب نیستیم!!! ای خدای بزرگ چرا ماهارو خوب نیافریدی که٬ هم خودت راضی باشی٬ هم ما؟؟؟ آخه ما بنده های نا شکر رو میخواستی چی کار؟ خدایا من هر وقت کارم گیر می کنه و بعد اینکه به همه رو میزنم و بعد که از همه نا امید شدم یاد تو میوفتم و تو بازم منو شرمنده می کنی و بهترینهارو بهم میدی ٬ آخه این حکمتش چیه خدا؟؟؟

    

ما همه به یه شکلی کافریم وقتی که مشکلی واسمون پیش میاد هممون میگیم چرا ما؟ خدایا مگه من چه گناهی کرده بودم که اینجوری جوابش رو بهم دادی؟ خوب میدونم که میدونی ما مغزمون کوچیکتر از این حرفاست که بفهمیم گناهامون چقدر بزرگه و اینکه تو هیچ وقت از کسی انتقام نمیگیری چون مارو دوست داری اون کسی که سال تا سال یادت نمیوفته مثل من و اون کسی که همیشه به یادته به هر دوتاشون رزق میرسونی. نمیذاری که با تمام سختی های دنیا از گشنگی بمیره ممکنه گشنگی بکشه اما تورو داشته باشه بازم می تونه سرپا وایسه و زندگی کنه تا روزیش برسه... ای خدا پس اینا که کنار خیابونن چی؟ رزق اونا کجاست؟ چرا بیشتر اوقات گرسنن و جایی ندارن و پولی ام ندارن؟ هان؟ پولشون رو خوردن و نیومدن که ازت دوباره روزیشون رو بخوان؟ پول مردم رو خوردن؟ دست رو یتیم بلند کردن؟ بچه یتیم دیدن و قیافه گرفتن؟ دست کمک دیدن و کمک نکردن؟ خوب اینارو میدونم اما اونا که گناهی نکردن چرا گرسنن؟ چی؟ اونا تورو دارن و ما باید دستشونو بگیریم؟ آخه خدا من دستم رو میکنم تو جیبم چیزی جز با ارزش تر از عنکبوت توش نیست چی کار میتونم بکنم؟ به یادشون باشم؟ وقتی داشتم بدم؟ تو رو شکر کنم که من تو وضعیت بهتری ام ؟ امیدوار باشم به تو؟ إإإ دیدی بازم رسیدم به لطف بی دلیل و با حکمت تو؟

    

 ای خدا دلم گرفته ؟ دلم گرفته از این نا مردیا؟ از این که تو این دنیا یکی که بشه بهش اعتماد کرد شدیدا کم بشه جوری که نتونی هیچ جوره رو کسی تا تهش اطمینان کرد!!! می دونم هستن کسایی که قابل اعتمادن نزدیک من هم به اندازه کافی گذاشتی اما خدا بعضی اوقات یه چیزایی نشون میدی که شوکه میشه آدم!!!!آدم پیش خودش میگه  نامردی انقدر هم مگه میشه یعنی تو دلشون فقط سنگه؟ خدایا جای قلب چی دادی بهشون؟ فقط دو رویی دادی فقط دروغ دادی فقط ....؟؟؟؟ نمیدونم حکمتش چی بوده که ما آدم هارو اینجوری آفریدی؟ بازم رفتم خونه اولم...

حالا که از افتادن اشکم جلوگیری کردی همین وسط که اینارو داشتم بهت میگفتم فهمیدم که مارو اینجوری آفریدی تا از هم درس بگیریم تا همه  راهی رو انتخاب کنیم که درسته اما اگه درست نبود باعثش خودمونیم نه تو نه کسه دیگه و نه هیچ چیز دیگه خدایا ممنونم که بازم اومدی تو یادم خدا جونم خیلی دوست دارم چون هنوزم با وجودت با تمام مشکلاتم سر بلندم به وسیله ی کسانی که واسم فرستادی: پدرم ٬ مادرم ٬ تمام دوستان عزیزم ٬ و همه ی کسانی که دشمنم هستند تا باعث این بشن که من تلاشمو بیشتر کنم از تمام اینها و چیزهایی که بهم دادیو نفهمیدم ممنونم واقعا ممنونم خدای بزرگ و مهربونم. دوست دارم ٬ دوست دارم  به اندازه ی بی اندازه ¤